دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا |
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را |
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا |
از لبت شیر روان بود که من میگفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست |
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
چونک گل رفت و گلستان درگذشت نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت جمله معشوقست و عاشق پردهای زنده معشوقست و عاشق مردهای چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بیپر وای او ... |
به تخت گل بنشانم بتی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش ساز و یاره کنم |
گرازسلطان طمع کردم خطابود ور از دلبر وفا جستم جفا کرد |
ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد
عهدی بکن به وصل و از آن عهد وا مگرد |
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا |
اکنون ساعت 01:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)