چو بر در تو من بینوای بی زر و زور
به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول |
سحر اين دل من ز سودا چه ميشد
از آن برق رخسار و سيما چه ميشد |
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هد هد خوش خبر از طرف سبا باز آمد |
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید |
امشب از لطف به دلداری ما آمده ای خوش قدم باش که بسیار به جا آمده ای چه عجب یاد حریفان پریشان کردی لطف فرمودی که به یاد فقرا آمده ای بی خانمان را که هیچ ندارند بجز خدا او را گدا مگو که سلطان گدای اوست |
از دل و جان شرف صحبت جانان غرضست
غرض این نیست وگرنه دل و جان این همه نیست |
به عهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد نخست پادشهی همچو او ولایت بخش که جان خویش بپرورد و داد عیش بداد حافظ |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
مژده وصل تو کو از سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم |
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست حافظ |
اکنون ساعت 12:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)