همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بود که در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام |
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند |
خنده جام می وزلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست |
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم چون خاک شوم باد به گوشت برساند آنان که ندانند پریشانی مشتاق گویند که نالیدن بلبل به چه ماند |
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است |
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب که به امید تو خوش آب روانی دارد |
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم |
از آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی رهی معیری |
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بینوشیم |
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی |
اکنون ساعت 12:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)