تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
مکن که کوکبه دلبری شکسته شود
چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
اگرچه باده فرحبخش و باده گل بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک در میخانه به رخساره نرُفت |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد |
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کلیدش به دلستانی داد |
اکنون ساعت 08:37 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)