یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب |
بـرج ویـرانـم ، غبار خویـش افشـان کـرده ام
تا به پرواز آیم از خود ،جسم را جان کرده ام |
|
من سر نمی نهم ، مگر اندر قــدوم یــــار
من جان نمیدهم ، مگر اندر هوای دوست |
تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم |
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی
که بسوخت بندبندم ز حرارت جدایی |
یک ساعتم از آن لب میگون شکیب نیست سرمست را شکیب کجا باشد از شراب چشمم بقصد ریختن خون دل مقیم افکنده است چون سر زلفت سپر بر آب |
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی |
یاد باد آن روز کز لب بوی جان میآمدت خط بسوی خاور از هندوستان میآمدت هر زمان از قلب عقرب کوکبی میتافتت هر نفس سنبل نقاب ارغوان میآمدت |
اکنون ساعت 06:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)