مغنی نوای طرب ساز کن به قول وغزل قصه آغاز کن که بار غمم بر زمین دوخت پای به ضرب اصولم برآور ز جای |
تعریف کردم از تو ، تورا چشم می زنند
هان! ای غزل بسوز که چشم حسود کور |
چوسرو سرکشی ای یار سنگدل با ما چه چشمهاست که بر روی تو ز اطراف است |
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست |
می خور که عمر سرمد گر درجهان توان یافت جز بادهٔ بهشتی هیچش سبب نباشد حافظ وصال جانان با چون تو تنگدستی روزی شود که با آن پیوند شب نباشد |
در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد
گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد در کیش جانفروشان فضل و شرف به رندیست اینجا نسب نگنجد آنجا حسب نباشد در محفلی که خورشید اندر شمار ذرهست خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد |
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم سوختم از آتش دل در میان موج اشک شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم شمع و گل هم هر کدام از شعلهای در آتشند در میان پاکبازان من نه تنها سوختم جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم |
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
و آنگه برو که رستی از نیستی و هستی |
مباش در پی آزار وهرچه خواهی کن
که درشریعت ما غیراز این گناهی نیست |
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود مکن به چشم حقارت نگاه در من مست که آبروی شریعت بدین قدر نرود |
اکنون ساعت 06:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)