بازگشت
آمدم تا به هوایت،هوسی تازه کنم! روبه رویت بنشینم،نفسی تازه کنم گوشه ی چشم تو تا کنج لبت،راهی نیست امشب ای کاش که می شدنفسی تا زه کنم! تو اگر رشته ی خوابت کمکی پاره کنی من برای شب تو،قصه بسی تازه کنم پیش از این قسمت من جز خس وخاشاک نبود پست باشم هوس خارو خسی تازه کنم آخر این خط اگر تو پرو بالم نشوی پس من این مرحله را با چه کسی تازه کنم؟ تشنه ام از عطشی دور ودراز آمده ام چشمه ای باش که در تو نفسی تازه کنم خلیل ذکاوت |
دارد زمان آمدنت دير مي شود
دارد جوان سينه زنت پير مي شود تأثير گريه هاي غريبانه ي شماست! دنيا غروب جمعه چه دلگير مي شود! :20::20::20::53::53::53: |
دوستان میلاد با سعادت پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) و هفته ی وحدت را به همه ی شما تبریک می گوییم! |
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم کاین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست تا تو مشتاقی بدان کاین اشتیاق تو بتی است چون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است چونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست شمس تبریزی تویی دریا و هم گوهر تویی زانک بود تو سراسر جز سر خلاق نیست |
ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانهتر ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب آری درآ هر نیم شب بر جان مست بیخبر ما را کجا باشد امان کز دست این عشق آسمان ماندست اندر خرکمان چون عاشقان زیر و زبر ای عشق خونم خوردهای صبر و قرارم بردهای از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم گر در عدم غلطان شوم اندر عدم داری نظر ما را که پیدا کردهای نی از عدم آوردهای ای هر عدم صندوق تو , ای در عدم بگشاده در هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو هر دو طفیل هست تو , بر حکم تو بنهاده سر کاشانه را ویرانه کن فرزانه را دیوانه کن وان باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بیخطر ای عشق چست معتمد مستی سلامت میکند بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر چون دست او بشکستهای چون خواب او بربستهای بشکن خمار مست را بر کوی مستان برگذر |
ريشه در خاك ريشه در آب ريشه در فرياد .. . شب از ارواح سكوت سرشار است . و دست هائي كه ارواح را مي رانند و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند . دو شبح در ظلمات تا مرزهاي خستگي رقصيده اند . . . ما رقصيده ايم . ما تا مرزهاي خستگي رقصيده ايم . دو شبح در ظلمات در رقصي جادوئي، خستگي ها را باز نموده اند . ما رقصيده ايم ما خستگي ها را باز نموده ايم . شب از ارواح سكوت سرشار است ريشه از فرياد و رقص ها از خستگي . شاملو |
خیال کردم تو هم درد آشنایی.....
به دل گفتم تو هم هم رنگه مایی..... خیال کردم تو هم در بادیه عشق..... اسیره حسرت و رنج و بلایی..... ندونستم که بی مهرو وفایی..... نفهمیدم گرفتار هوایی..... ندونستم ته دیداره شیرین ..... نهفته چهریه تلخ جدایی..... |
تو آخرين طبيبي
که لحظه هاي آخر به داد من رسيدي تو نوري از خدائي که پيغام خدا را به گوش من رساندي به روح من دميدي زيباترين بهاري پايان انتظاري براي منه تنها تو يک حريم امني تو بهترين دوائي برا ي خستگيهام من کوله بار عشقو تا پاي جان کشيدم در زير سايه هاي خوش باوري خزيدم اما يه قلب ساده نديدم که نديدم من از تکرار حرفه دوستت دارم خسته ام من به اونکس که بايد دل ببندم بسته ام تو آخرين طبيبي که لحظه هاي آخر به داد من رسيدي تو نوري از خدائي که پيغام خدا را به گوش من رساندي به روح من دميدي زيباترين بهاري پايان انتظاري براي منه تنها تو يک حريم امني تو بهترين دوائي برا ي خستگيهام |
زبانم لال شد
از بس که فریاد نکشیدم، چشمانم کور شد از بس که نادیدنی ها را دیدم، و گوش هایم نیز کر شده اند، زیرا ناشنیدنی ها زیاد است !!! خواستم فریاد بکشم، ولی ترسیدم، از بس که مرا می پایند. در این چهار دیواری، خوب بودن سنگین است، حقیقت ننگ است و من سر تا پا محکومم |
من از پروانه بودن ها
من از دیوانه بودن ها من از بازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم من از هیچ بودن ها از عشق نداشتن ها از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم |
اکنون ساعت 11:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)