سوختم از دست غم ، پا تا به سر در راه عشق/ چند گویم آن چنان یا این چنینم کرده است
|
تاسحر چشم يارچه بازي كند كه كار
بنيادبركرشمه ساقي مه رو نهاده ايم |
ما خسته دلان قلب جهانیم و از این رو
دل خسته جهانی ست ز دل خستگی ما |
آنان که محیط فضل و آداب شدند در جمع زمانه شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند به روز خواندند فسانه ای و در خواب شدند |
در هر قدم ، او را نظری سوی قفا نیست
بر خواهش ِ غیر، از چه تو را هست سر ِ جنگ |
گر مايلي به جور بکن هرچه ميتوان
باک از هلاک محتشم ناتوان مدار |
رفتن از عالم پر شور به از آمدن است غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست |
تن آدمی شریف است به جان آدمی
تن آدمی شریف است بجان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد که همین سخن بگوید به زبان آدمیت اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد همه عمر زنده باشی به روان آدمیت رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت بدرآی تا ببینی طیران آدمیت نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زين دست در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
یک دم به مراعات دلم گرم نداری یک ذره مرا حرمت و آزرم نداری من دوست ندارم که ترا دوست ندارم تو شرم نداری که ز من شرم نداری این مرکب بیداد تو توسن چو دل تست وانرا چو بر خویش چرا نرم نداری در دفتر تندی و درشتی که همانا یک سوره برآید که تو آن برم نداری |
اکنون ساعت 04:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)