به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی |
چشمی که نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرق خون باد |
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا |
یا رب آ نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش |
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر |
خزان خواهیم شد ساقی کنون مستی غنیمت دان
که لاله ساغر و شبنم شراب ناب را ماند |
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش |
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست |
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد |
سرزنشم نکن اگر از همه پا کشیده ام
طبع لطیف آدمی با همه سر نمی کند |
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند |
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند |
باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری
واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند |
به دریا بنگرم دریا ته بینم///به صحرا بنگرم صحرا ته بینم به هر جا بنگرم کوه و در دشت///نشان از قامت رعنا ته بینم |
با خویشتن همیبرم این شوق تا به خاک
وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست |
دارم امید عاطفتی از جناب دوست کردم جنایتی و امیدم بعفو اوست |
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد |
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند |
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود |
دل داده ام بر باد هرچه باداباد
مجنون تر از ليلي شيرين تر از فرهاد |
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست |
مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم |
چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی میرود سعدی
ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد |
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید |
تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم
جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد |
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود |
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید
چون عشق حرم باشد سهلست بیابانها |
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور |
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند |
روزگاریست که سودای بتان دین منست غم این کار نشاط دل غمگین منست |
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگین داد |
تا پیش بخت بارزم تهنیت کنان
کو مژهای ز مقدم عید وصال تو |
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می شکم از برای تو |
خواستم وعده گزارم لب آب روان تا رخ چون مه تو نیز دو چندادن گردد |
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو |
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست |
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خبزد روز وداع یاران |
شراب خانگی ام بس می مغانه بیار
حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع |
باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی عیبم مکن که در سر سودای یار دارم |
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
اکنون ساعت 03:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)