دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود |
درختان بین که چون مستان همه گیجند و سرجنبان
صبا برخواند افسونی که گلشن بی قرار آمد |
درد عشقی کشیدم که مپرس
زهر هجری چشیدم که مپرس |
سمن را گفت نیلوفر که پیچاپیچ من بنگر
چمن را گفت اشکوفه که فضل کردگار آمد |
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندرین کار دل خویش به دریا فکنم |
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس |
سراندازان و جانبازان دگرباره بشوریدند
وجود اندر فنا رفت و فنا اندر وجود آمد |
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر ره به مهمات ببریم |
می زده را معالجه هم به می از چه می کند
اشتر مست را ز می باز چه بار می کند |
اکنون ساعت 03:39 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)