![]() |
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن که ندارد دل من طاقت هجران دیدن هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن آن چه از نرگس مخمور تو در چشم منست برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن سعدی |
در کمند موی او دادم زکف آزادگی از دو عالم برگزیدم مستی و دلدادگی تا شدم آینه عشقت مرا در هم شکستی حاصلی نبود به غیر از این صفا و سادگی در سرشک من توانی خواست راز بی وفایی اشک داند معنی درد ز چشم افتادگی را پای در گل مانده همچون سرو در صحرای حیرت بی سبب بر خویش بستم تهمت آزادگی را بهادر یگانه |
دلم تنگه
مثل دلتنگي باران به ابر مثل دلتنگي ماهی به دریا مثل دلتنگي آب و بیابان دلم تنگه، اسیر دست فرداست دگر فردا که باز آید دلم بازم، اسیر دست فرداست نمیدانم که آن فردای رویایی کی آید؟! |
مرو ای دوست مرو ای دوست مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو به گل روی تو بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل بنشین تا برسم مگر به شب موی تو ... تقدیم به دوستم...که خیلی دلم براش تنگ شده...نمیدونم اونم دلش برام تنگه یا نه... |
دیشب هوسی دل غمینم بگرفت انـدیشه ی یار نـازنـیـنم بگـرفت گفــتم بــروم ازپی دل تا آنجا اشکم بدوید و آستینم بگرفت |
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد شاید این باغچه ده قرن به استقبالت فرش گسترده و در دست گلایل دارد تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز می خرم از پسرک هر چه تفال دارد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد... برقعی |
خداحافظ برای تو چه آسان بود ولی قلب من از این واژه لرزان بود خداحافظ برای تو رهایی داشت برای من غم تلخ جدایی داشت خداحافظ طلوع من غروب من ، خداحافظ تو ای محبوب خوب من سلام تو طلوع پاک شبنم بود غروب ظلمت تاریکی وغم بود سلام تو شروع آشناییها ، نوید مهربانی ها، زمان همزبانی ها ، دریغ از قطره های اشک سوزانم که از بیداد تو بر رخ چکیده ، خزان زندگی آمد ، دل افسرده بعد از تو بهاری را ندیده خداحافظ خداحافظ خداحافظ |
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادت صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت |
ما که بهم نمیرسیم حتی توی خواب و خیال
قسمت ما یکی نشد حتی توی فنجون فال نمی شه این پله ها رو دو تا یکی کرد و رسید دیوار سنگه بینمون نمی شه دیوار رو ندید |
رفت و چشمم را برایش خانه کردم برنگشت
بس دعاها از دل دیوانه کردم برنگشت شب شنیدم زاهدی می گفت او افسانه بود در وفایش خویش را افسانه کردم برنگشت زلف هایم را که روزی می ربود از او قرار تا سحرگاهان برایش شانه کردم برنگشت تا در آن غربت نسوزد از غم بی همدمی تا رو پودم را بر او پروانه کردم برنگشت این من مسجد نشین عاشق سجاده را مدتی هم ساکن میخانه کردم برنگشت تا بداند در ره او با کسانم کار نیست خویش را با دیگران بیگانه کردم برنگشت عاقبت هم در امید این که برمی گردد او عالمی را از غمش دیوانه کردم برنگشت... |
اکنون ساعت 07:47 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)