نمی دانم از اول کی هستی
که از در آمدی بر دل نشستی دلم دست امانت بود دستت به این زودی نباید می شکستی ا |
اگر نامدی این سخن از خدای
نبی کی بدی نزد ما رهنمای چ |
چون نیشکر است این نیت ای نائی
شیرین نشود خسرو ما گر نائی هر صبحدم آدم که هر صبحدمی از عالم پیر بردمد برنائی ل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است در پی دیدن او دادن جان کار من است ق |
قربان شوم و چون نشوم وای که آن چشم
بر جان من از هر مژه قصاب دگر داشت |
قالب خاکی سوی خاکی فکند
جان و خرد سوی سماوات برد ه |
هر کز گران جانان بود چون درد در پایان بود آنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفا ی |
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم خ |
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت ف |
فریاد من از فراق یارست
و افغان من از غم نگارست بی روی چو ماه آن نگارین رخساره من به خون نگارست و |
وقتی خوش است به جمع بتان ماهرو اگر
کز کینه دور باشی و دل با صفا کنی ج |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد ث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد مقام اصلی ما گوشه خرابات است خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد ی |
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق به هر بی سرو پایی نکنیم ه |
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآن روی که هست کس نمیداند گفت ش |
شکسته بال تر از من میان مرغان نیست
دلم خوشست که نامم کبوتر حرمست " س " |
سبزه که برکنار جوئی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است پا بر سر سبزه تا بخواری ننهی کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است ف |
فاصله بین من و تو
از اینجا تا آسمونه گرچه عشقه تو دلامون دنیامون نامهربونه بین دستهای من و تو یه افق، یک کهکشونه ق |
قدت چو سرو و رویت چون دیبا
واراسته به دیبا دنیا را شادی بدین بهار چو میبینی چون بوستان خسرو صحرا را ح |
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه ب |
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را د |
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش ف |
فیض ازل به زور و زر آمدی به دست
آب خضر نصیبه اسکندر آمدی م |
مجلس تمام گشت و بآخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم ک |
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا ک |
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد ش |
کس عسل بینیش از این دکان نخورد
کس رطب بیخار از این بستان نچید ج |
جان در تن مشتاقان از ذوق برقص آید چون باد بجنباند شاخی ز گلستانت ز |
زلف او دام است و خالش دانۀ آن دام و من
بر امید دانـه ای افتـــاده ام در دام دوست // خ |
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد گ |
گر چه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما
غم نباشد ، چو بـود مهر تو انـدر دل مــــا //ک |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چون باشی ر |
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند ل |
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن و |
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن س |
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند خ |
خاموش و مگو دیگر مفزای تو شور و شر کز غیب خطاب آید جانهای خطابی را ف |
فرقست میان آنکه یارش در بر با آنکه دو چشم انتظار بر در ل |
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن ج |
اکنون ساعت 05:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)