دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش |
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی در زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد |
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی |
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شکنج زلف پريشان به دست باد مده |
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
ياقوت جان فزايش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروريده |
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع |
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت |
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست |
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای ازنفحات نفس یار بیار |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند |
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم |
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو |
وقت را غنيمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حيات ای جان اين دم است تا دانی |
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست
وانچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود |
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه دربانی ميخانه فراوان کردم |
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم |
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت |
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی |
يارب اين شهر چه شهريست كه صد يوسف دل |
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست |
تو خود وصال دگر بودی ای نسيم وصال
خطا نگر که دل اميد در وفای تو بست |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
يا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وين ماجرا به سرو لب جويبار بخش |
شد عرصهٔ زمین چو بساط ارم جوان
از پرتو سعادت شاه جهان ستان |
نرگس طلبد شيوه چشم تو زهی چشم
مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند |
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان کنید باده که تعزیر میکنند |
اکنون ساعت 11:05 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)