|
|
behnam5555 |
03-12-2011 06:26 PM |
داستان زیبا
کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوي جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.
دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم .
بنابراین دست به دعا شدند و براي این که ببینند دعاي کدا م بهتر مستجاب می شود به گوشه اي از جزیره رفتند.
نخست، از خدا غذا خواستند . فردا مرد اول، درختی یافت و میوه اي بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم چیزي براي خوردن نداشت.
هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگري غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.
مرد اول از خدا خانه، لباس و غذاي بیشتري خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزها ییکه خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت.
دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببر د . فردا کشتی اي آمد و درسمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیر ه برود و مرد دوم را همانجا رها کند .
پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت هاي الهی را ندارد، چرا که درخواستهاي او پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است.
زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟
پاسخ داد : این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.
درخواست هاي او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.
ندا، مرد را سرزنش کر د : اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید.
مرد با حیرت پرسید: از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟
ندا آمد: او از من خواست که تمام خواسته هاي تو را اجابت کنم!
اگر مي خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بکوش زيرا آن شادي که ما به ديگران مي دهيم به دل ما بر مي گردد .
|
behnam5555 |
03-12-2011 06:29 PM |
ایا میدانید.....
آيا مي دانيد سس مايونز به دليل ترکيب خاصي که دارد در کنفرانسهاي علمي به عنوان سم کبد معرفي مي شود
آيامي دانيد سانديسها، نوشابه ها، بيسکويتها، کيکها و... با قندهاي مصنوعيچون ساخارين که 1000 برابر شيرين تر از قند معمولي است ساخته مي شود کهدشمن کبد و کليه مي باشد
آيا مي دانيد رنگهاي افزودني در نوشابه ها، سانديس ها، کيکها، آدامسها و ... همه سرطان زا هستند
آيامي دانيد بيشتر محتواي روغن هاي مايع از پارافين خوراکي که محصولپالايشگاهاي نفت است درست شده است که کلسترول خون را افزوده موجب چربي خونو... مي شود که کشنده است
آيامي دانيد قيمت روغن ها مايع مثل آفتابگردان اگر واقعي باشد حدود 12 الي 15هزار تومان خواهد بود ولي الان در بازار 900 الي 800 تومان است که از يک کيلو تخم آفتابگردان ارزانتر است.
آيامي دانيد در اکثر کارخانه هاي آبليموهاي صنعتي حتي يک عدد ليمو هم واردنمي شود و آب ليمو صنعتي از (( آب کاه)) بعلاوه برخي اسانسها و جوهر نمک توليد مي شود که همين امر موجب ته نشين نشدن محتواي آب ليمو مي باشد.
آيامي دانيد کره گياهي دروغي بيش نيست و با مواد پايه اي نفت و در برخي کشورها فضولات انساني توليد مي شود و موجب تشکيل پلاک اتروم در عروق کرونرقلب و بيماري هاي ايسکميک قلبي مي شود و شعار ((کره مارگارين (گياهي) دوست قلب شما)) فريب افکار عموميست
|
behnam5555 |
03-13-2011 07:33 PM |
پیش ما رسم شکستن نبود
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
گر سرم میرود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن
تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را
از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را
سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت نما را
آرزو میکندم شمع صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و پا را
چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان
خط همیبیند و عارف قلم صنع خدا را
همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن
خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را
مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را
هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
سعدی
|
behnam5555 |
03-13-2011 07:45 PM |
نیایش برای صلح
خداوندا، مرا وسیلۀ صلح خویش قرار بده.
آنجا که کین است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصیر است، بادا که بخشایش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که یگانگی آورم.
آنجا که خطا است، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ایمان آورم.
آنجا که نومیدی است، بادا که امید آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادمانی آورم.
خداوندا، بادا که بیشتر در پی تسلّی دادن باشم تا تسلّی یافتن،
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن،
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن.
چه با دادن است که می گیریم،
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز می یابیم،
با بخشودن است که بخشایش را به کف می آوریم،
با مردن است که به زندگی برانگیخته می شویم.
« فرانچسکوی قدّیس »
|
behnam5555 |
03-13-2011 07:47 PM |
هیهات
جُرَه بازی بُدُم رَفتُم به نخـــــــــجیر
سیه دستی زده بر بال مُو تیـــــــر
بُوره ! غافل مَچَر در چشمه ساران
هر آن غافل چَرِه ، غافل خُوره تیر
تو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خـــــرابات
تو که سود و زیان خود نــــدانی
به یاران کی رسی ؟ هیهات ! هیهات
« بابا طاهر »
|
behnam5555 |
03-13-2011 07:50 PM |
زیبائی
« زیبائی آن است که آن را می بینی و دوست داری که همواره به تو ارزانی دارند و از تو باز پس نگیرند.
زیبائی همان است که در عمق جانت ریشه دارد و تو را به سوی خود می کشاند و هموست که می خواهی به تو ارزانی دارند و از تو باز پس اش نگیرند.
زیبائی آن است که به هنگام پدیدار شدنش، احساس می کنی که از ژرفای وجودت دستی دراز می شود و می خواهد آن را به عمقِ جانت پیوند دهد.
زیبایی اُنسی است بین اندوه و شادمانی. »
جبران خلیل جبران
تعریف بالا یکی از بهترین تعاریف در باره زیبائی است . گر چه زیبائی و پدیدۀ زیبا تا حدود زیادی توسط جامعه تعیین می شود ولی زیبادوستی در عمق جان ما ریشه دارد .
در مورد اینکه انسانها چه چیزی را زیبا می دانند تفاسیر بسیاری موجود است . برخی زیبایی را به کیفیت اندازه در پدیده ها مربوط می کنند یعنی اندازه ها در امور زیبا، چنان دقیق و حساب شده است که زیبا را از نازیبا متمایز می سازد؛ برخی دیگر زیبائی را به وجود تقارن و هارمونی در پدیده ها مربوط می دانند؛ بعضی ها هم زیبا را به پدیده هایی مر بوط می دانند که باعث لذّت بردن انسانها از آن امور می شود بعبارتی می گویند که زیبائی، لذّت عینی شده است .
امّا هر چه که هست، زیبایی چنان است که ما را به سوی خود می کشاند و « زیبائی آن است که به هنگام پدیدار شدنش، احساس می کنی که از ژرفای وجودت دستی دراز می شود و می خواهد آن را به عمقِ جانت پیوند دهد. »
|
behnam5555 |
03-13-2011 07:53 PM |
دشت هایی چه فراخ !
کوه هایی چه بلند !
در گلستانه چه بوی علفی می آمد !
من در این آبادی، پی چیزی می گشتم :
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی .
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می زد.
پای نی زاری ماندم، باد می آمد، گوش دادم :
چه کسی با من حرف می زد؟
سوسماری لغزید. راه افتادم.
یونجه زاری سر راه،
بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
« من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است !
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ، می چرد گاوی در کرد .
ظهر تابستان است .
سایه هایی بی لک،
گوشه ای روشن و پاک،
کودکان احساس! جازی بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست .
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشۀ نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا می خواند »
سهراب سپهری
آواهای درگیری، جنگ و معامله از جامعه، روزنامه ها ، رادیو و تلویزیون وخلاصه روابط بینابینی بلند است و من گاهی گیج و مبهوت در « زیست جهانِ خودم » سر فرو می کنم تا آرامشی بیابم.
مدتی است که حال و احوالم بوی گلستانه را می دهد . انگار که در گلستانه هستم ! زندگی را دوست دارم . همچنین نوعی بیتابی در وجودم گرد و خاک میکند . همیشه از این می ترسم که اندوه ها و اضطراباتِ هزار رنگِ روزگاروانفسا ، مرا در خودش غرق کند . بیشتر از همیشه به کنج خلوتی نیاز دارمکه در آن با کسانی که دوستشان دارم از عشق و محبت بگویم .
چقدر این شعر گلستانه زیباست . خودم گر چه طبع شعری ندارم ولی لذتی که از خواندن بعضی اشعار می برم وصف ناپذیر است . اشعار خودشان نوعی « زیست جهان » را به خواننده عرضه می کنند، یعنی نوعی زندگی و نگاه به زندگی رابه خواننده نشان می دهند . خواننده با خواندن اشعار بنوعی با « زیست جهانِ شعر » هم آوایی کرده و با بازی زبانی ، با آن یکی می شود . آری تاشقایق هست زندگی باید کرد...
|
behnam5555 |
03-13-2011 07:56 PM |
یک قدم بیشتر
آورده اند که چون شقیق بلخی را وفات رسید ، اهل بلخ جمع شدند و شاگرد او حاتم اصّم را گفتند : « برای ما مجلس موعظه منعقد کن » . او گفت : « من لایق این شغل نیستم » . الحاح کردند ، گفت : « یک سال به من مهلت دهید تا شما را وعظ گویم » .
پس در خانه شد و یک سال پیوسته عبادت کرد ، و چون مدت تمام شد تقاضای مردمان و مریدان پیاپی شد . حاتم روزی به صحرا برون آمد ، بر درختی دید که گنجشکان بسیار نشسته بودند ؛ چون به نزدیک درخت رسید جمله پریدند . حاتم به خانه آمد ؛ مردمان را گفت :« من هنوز شایسته وعظ گفتن نیستم . مرا یک سال دیگر زمان دهید » . یکسال دیگر عبادت کرد . چون سال تمام شد ، به نزدیک همان درخت رفت و پیش گنجشکان رفت ؛ ایشان نپریدند ؛ لکن چون دست دراز کرد ، پریدند . حاتم به خانه بازگشت و به عمل مشغول شد ؛ یک سال دیگر عبادت کرد و در طاعت گذرانید . چون سه سال شد، مریدان التماس مجدّد گردانیدند. حاتم نزدیک همان درخت رفت؛ گنجشکان نشسته بودند ؛ دست دراز کرد و هیچ از آن مرغان نپریدند ، و او بر پشت ایشان دست فرو می مالید ، و ایشان از وی نمی گریختند . حاتم به خانه آمد و میدان را گفت : « فردا شما را وعظ خواهم گفتن. »
پس خلق در مجلس او گرد آمدند و جمعیّتی کردند ؛ و چون او به منبر آمد ، خلق بعضی نشسته بودند و جماعتی دیگر بر در ایستاده بودند . بر سر منبر بایستاد و گفت :
« خدایش بیامرزاد که از آنجا که هست پاره ای پیش آید . »
این بگفت و از منبر فرود آمد ، و خلقی بیهوش شدند و توبه کردند .
سخن گفتن برای دیگران و نصیحت آنان، کار بسیار مشکلیست . برخی بی محابا شروع به موعظه و نصیحت می کنند در حالیکه سخنان آنان ممکن است تاثیر معکوس بر افراد داشته باشد . سخنی که از دل برخیزد بر دل می نشیند . سخنگو برای اینکه سخنش در دیگران تاثیر داشته باشد باید که خودش از روی صدق و یقین سخن بگوید که در اینصورت یک کلمه اش برابر با هزار جمله آدم دروغگو و شکاک ارزش و اثر خواهد داشت .
حاتم با گفتن آن یک جمله با گفتن یک واقعیت به حقیقت دیگری نیز اشاره کرد . از طرفی چون جمعیت زیادی در مجلس اجتماع کرده و عده ای در آخر مجلس ایستاده بودند با گفتن آن جمله قصد داشت که جا برای دیگران نیز باز شده تا آنها نیز بنشینند و گفت : خدا کسی را که در جای خویش متوقف نشود ، بیامرزد و اندکی جلوتر بیاید . و از طرف دیگر قصد داشت به موضوع سخنرانی خود اشاره کند یعنی خدا بیامرزد کسی را که در طول زندگی لحظه ای از افزودن کمالات انسانی باز نایستد ، و همیشه جلوتر رود .
این داستان را از کتاب « جوامع الحکایات و لوامع الروایات » نوشته سدیدالدین محمد عوفی به کوشش دکتر جعفر شعار نقل کردم . این کتاب شامل داستانهای بسیار زیبائیست که هر گاه در ایام فراغت آنها را مرور می کنم . این کتاب بزرگترین اثر داستانی قرن هفتم بوده و بسیاری از داستانهای آن جزء حقایق تاریخی و برخی نیز داستانهای فولکلوریک است و از این حرفها
|
behnam5555 |
03-13-2011 07:58 PM |
ترور اشتباهى
در روز هفدهم آبانماه 1304 هجرى . قمرى ملك الشعراء بهار پشت تريبون مجلس نطق مفصلى با رويه يكى به نعل و يكى به ميخ زدن ايراد كرد.
كسانيكه از طرف رضاخان ماءمور كشتن ملك الشعراء بودند شخصى را جزء تماشاچيان مجلس داشته كه مترصد خارج شدن او باشد.
چند نفر ديگر هم در صحن مجلس با اسلحه آماده در تاريكى كشيك مى دادند.
ملك الشعراء پس از پايان نطقش از جلسه خارج شد. فورا ماءمور مرگ هم از ميان تماشاچيان برخاست و با عجله خارج گرديد. هنوز چند دقيقه نگذشته بود كه صداى چند تير در صحن مجلس بلند شد...
شرح واقعه را خوب است از زبان خود ملك الشعراء بشنويم .
من در اطاق اقليت سيگار در دست داشتم ، در همان حال حاج واعظ قزوينى مدير دو جريده (نصيحت) و (رعد) كه از قزوين براى رفع توقيف جريده اش به تهران آمده بود با يكى از رفقهايش براى تماشاى جلسه تاريخى و ديدن هنرنمايى رفقا هم مسلكانش به بهارستان آمد. رفيقش بليط داشت و وارد شد و حاج واعظ داخل بهارستان شد و فورا در اداره مباشرت براى گرفتن بليت وارد شد و قدرى هم معلل شد. من سيگار مى كشيدم و حاج واعظ بليت گرفته بهمراه اجل معلق داخل صحن بهارستان شد، از جلو سرسرا رد شد، عبا و عمامه كوچكى و ريش مختصرى و قد بلند و قدرى لاغر با همان گامهاى فراخ و بلند. يعنى مثل ملك الشعراء بهار از در بيرون رفت كه از آنجا بطرف راست پيچيده و از در تماشاچيان وارد شود.
حضرات در زير درختها و پشت ديوار دو طرف در، به كمين نشسته بودند.
استاد آنها هم مترصد ايستاده بود كه ديدند بهار از در بيرون آمد، اينجا بود كه شروع به شليك كردند و گلوله اى به گردن واعظ مى خورد، واعظ به طرف مسجد سپهسالار مى دود. خونيان از پيش دويده در جلو خان مسجد به او مى رسند. واعظ آنجا به زمين مى خورد، پهلوانان ملى بر سرش مى ريزند و چند چاقو به قلب واعظ مى زنند و سرش را با كارد مى برند...!!
در اين حين يك نفر به رفيق آن جاسوس خبر مى دهد كه يارو اينجاست و نرفته است . آن شخص به عجله بيرون مى رود و دوان دوان خود را به حضرات مى رساند و به آواز بلند مى گويد (بوده يير)!! يعنى (او نيست )...!
|
behnam5555 |
03-13-2011 08:05 PM |
طنزمشروطه
ملانصرالدين و جليل محمدقلی زاده
« ملانصرالدين» نخستين روزنامه طنز آذربايجان است. اين روزنامه در سال ۱۹۰۵ به زبان ترکی منتشر می شد.
جليل محمدقلی زاده، بنيانگذار اين روزنامه در سال ۱۸۶۹ ميلادی در ولايت نخجوان به دنيا آمد. وی ايرانی زاده و پدرش از اهالی خوی بود و همواره به ايرانی بودنش افتخار می کرد.
خواندن و نوشتن را به زبانهای آذربايجانی و فارسی و روسی فراگرفت و سالهاآموزگار بود. اوايل داستان کوتاه طنز می نوشت: «صندوق پست»، «احوال ده داناباش» و «استاد زينال»، در اين داستانها تصاوير جالبی از زندگی و معيشت مردم قفقاز ارائه کرده است. اين داستانها سرشار از طنز و تلخی است.
وی بعد از ملانصرالدين نيز داستانهای « آزادی در ايران»، «بچه ريشو»، «قربان علی بيگ»، «کمدی مردگان»، «کتاب مادرم» و «مجمع ديوانگان» را به عنوان برجسته ترين داستانهای خود نوشت.
ملانصرالدين يک نشريه يک گروه دموکرات انقلابی بود که جمعی از روشنفکران و ترقیخواهان را پيرامون خود جمع کرده و با پادشاه ايران و سلطان عثمانی و امير بخارا واشراف و اعيان می جنگيد و با تعصبات مذهبی و خرافات نيز مبارزه می کرد. دستگاه سانسور تزاری نيز هميشه اين روزنامه را کنترل می کرد.
کاريکاتورهای ملانصرالدين اولين کاريکاتورهای منتشره در ايران و آذربايجان بودکه بيشتر توسط عظيم عظيم زاده کاريکاتوريست اين روزنامه خلق می شد.
نويسندگان ملانصرالدين با عادات و آداب ايرانيان کاملا آشنا بودند و تقريبا ازسال ۱۹۰۷(۱۳۲۵ ه.ق.) در هر شماره در مورد مسائل ايران مقاله می نوشتند. همين موضوع باعث رواج ملانصرالدين در ايران شد. شماره های اين روزنامه مرتبا به ايران می رسيدو مردم، بخصوص مردم آذربايجان با آن آشنا بودند.
اشعار اين روزنامه نيز دهان به دهان می گشت و بر شرايط ايران بسيار اثر داشت. اين روزنامه علاوه بر اشعار شاعران به چاپ اشعاری که توسط خوانندگانش که مردم عادی بودند مبادرت می کرد.
طنزنويسان و طنزسرايان و کاريکاتوريست های انقلاب مشروطه کاری بزرگ کردند. آنان موفق شدند که مفاهيم و ارزش های مهمی چون پيشرفت و تجدد و تحول و آزادی و برابری وعدالت را به زبان ساده به مردم بگويند و ذهن مردم را بيدار کنند.
اين واقعه ای عظيم و حادثه ای بزرگ بود، اما نکته اينکه خواندن شعر مخمس «مشتی اسمال» محاسب الملک که صد سال پيش از اين سروده شده، به ما نشان می دهد گويی از صدسال پيش همه چيز همان است که بود.
|
اکنون ساعت 09:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)