کلک تو بارک الله بر ملکم و دین گشاده
صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی |
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم |
طبعم از لعل تو آموخت در افشانیها
ای رخت چشمه خورشید درخشانیها |
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش |
گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی لاجرم آتش حلمان و هوس میجوشیم |
ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی |
ساقی به نور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما |
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید |
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت |
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست |
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که بر غم زد |
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور |
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس |
دور است سرآب ازین بادیه هشدار تا غول بیابان نفریبد بسرابت |
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت |
سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست |
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر کدام عیب که سعدی خود این هنر داری |
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی |
عشق رخ یار بر من زار مگیر بر خسته دلان رند خمار مگیر |
دیدی ای دل ک غم عشق دگر بار چه کرد؟ چون بشد دلبرو با یار وفادار چه کرد؟ |
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند |
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند! |
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد |
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند |
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند |
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریدهاند بر قد سروت قبای ناز |
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز |
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست |
سعدیا هر که ندارد سر جان افشانی مرد آن نیست که در حلقه ی عشاق آید |
سعدیا گر همتی داری منال از جور یار
تا جهان بودست جور یار بر یار آمدست |
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیداد لطیفان همه لطفست و کرامت |
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست |
هرچار فصلم،برگ برگ زرد کامی هاست
درباد وآتش سوخت این تقویم خیامی |
دل سوخت تمام از غم و آهی نکشیدیم
آتش که برافروخته شد دود ندارد |
آن که تا دست کرم گسترش آمد به کرم
تنگ دستی نکشیدیم ز بی سیم و زری |
اکنون ساعت 06:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)