جان در تن مشتاقان از ذوق برقص آید چون باد بجنباند شاخی ز گلستانت ب |
بسوزان جسم و جانم را زیک آه مرا در عاشقی ضرب المثل کن
بیانگیز و برویان و بپرور و یا نابود کن کار اجل کن غ |
غرض نقشیست کز ما جا ماند که هستی را نمی بینم بقائی ن |
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند گ |
گر دست صبا هم به شفاعت خیزد
با دست صبا هم به خدا میشکند ل |
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم ق |
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم ت |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود س |
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم ص |
صوفی و عـارف از این بادیه دور افتــادند
جام می گیر ز مُطرب که روی سوی صفا // ن |
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد ن |
نرســد دسـتِ من ِ ســوخته بـر دامن یـــار
چه توان کرد که در عشوه و ناز است هنوز // ر |
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد ف |
فکــر بلـبـل همــه آنـست که گـل شـد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش // ق |
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد ت |
تــــو نـــیم دیـــــگر مــــن بــــودی و نــدانــســـــتی
چـــه داغ هــــا که بــــه ایــــن نیــــم دیگرت دادند // ی |
یارب از عرفان مرا پیمانه ای سرشار ده
چشم بینا جان آگاه و دلی بیدار ده ش |
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد // ه |
هرگز نکُشَد غم را هرگز نکَنَد کین را
یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر غ |
غیرتم بین که برآرنده حاجات هنوز
از لبم نام تو هنگام دعا نشنیدست // ب |
برای چشم خاموشت بمیرم
کنار چشمه نوشت بمیرم نمی خواهم در آغوشت بگیرم که می خواهم در آغوشت بمیرم ف |
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند ق |
قلب ما صاف کن اي شعلهي اکسير اثر |
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد |
حروف؟
چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادت ت |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از تو به مبارکبادم |
آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد
خلق را از طرهات آشفتهتر خواهیم کرد اول از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواست پس جهانی را ز شوقت پر شرر خواهیم کرد ش |
شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم ب |
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا ر |
روز نخست چون دم رندی زدیم عشق
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم ی |
یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم
چون دست زنان مصریان کرد دلم ب |
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی // خ |
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام جه خواهد بودن ش |
شكـر چشـم تـو چـه گـويم كـه بدان بيمـارى
ميكـُـند درد مـرا از رخ زيبـاى تـو خــوش // ل |
لب از ترشح می پاک برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد ن |
نـاله را هرچند میخـواهم که پنهـانی کنم
سینه میگوید که من تنگ آمدم، فریاد کن //م |
مرُو را دید رامین سخت حرّم
چو کشتى خشک گشته یافته نم بدو گفت اى سزاوار فزونى نگویى تا خود از دى باز چونى ع |
عاشق نشدی، محنت هجـران نکـشیدی
کس پیش تو غمنامۀ هجران چه گشاید // گ |
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا ف |
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم // ی |
اکنون ساعت 07:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)