دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در ئقت توانایی |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تواز دست حسود چمنش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
دیدن روی ترا دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
می دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد که دل نازک او مایل افسانه ی کیست |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تو همجو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم |
می خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است |
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که درین ره به خدا می داری |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد |
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است |
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی صبا را گو که بر دارد زمانی برقع از رویت |
تیمار غریبان تثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آن ترک پری چهر که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
این بیت رو که همین الان دادی
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم |
مکن کز سینه ام آه جگر سوز
بر آید همچو دود ار راه روزن |
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت |
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند |
صبر کن حافظ به سختی روز و شب عاقبت روزی بيابی کام را |
حافظ ز ديده دانه اشکی همیفشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما |
منال ای دل که در زنجير زلفش همه جمعيت است آشفته حالی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکنم |
ما رند و خراباتی ودیوانه و مستیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل |
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش |
شاه شمشاد قدان خسرو و شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان |
عيب رندان مکن ای زاهد پاکيزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت |
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چها رفت |
اکنون ساعت 01:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)