روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست |
تا تو رفتی ز کنارم بنظرها خوارم
بشکند قیمت خاتم چو نگین برخیزد |
دیشب گله زلفت با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی |
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم |
من از ان سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری |
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دو تـا شد قامـتم همچون کمانی
ز غم پیوسته چون ابروی فرّخ |
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی |
یار آن طلبد که ذوق یابد
زیرا طلب از مذاق خیزد |
اکنون ساعت 09:01 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)