خبر
به دنيا که آمد چرخی زد تا ديوارهای شيشه ای صف نگاههای شاد و مات و مبهوت از مادرش پرسيد : همه اقيانوسها اينقدر کوچک اند ؟ هيچکس نشنيد همه در روزنامه ها خوانديم - نهنگ کوچک در آکواريوم بزرگ شهرمان به دنيا آمد |
من جعفريم همه بدانيد
من جعفريم همه بدانيد در مدح و ولادت امام صادق عليه السلام http://img.tebyan.net/big/1388/12/15...4723357640.jpg http://img.tebyan.net/big/1388/12/25...2515120137.jpg http://img.tebyan.net/big/1388/12/26...7259130225.jpg اي روح صداقت از دم تو اي گوهر علم از يم تو زيبندة توست نام صادق الحق که تويي امام صادق بر هر سخنت ارادت علم در هر نفست ولادت علم ميلاد تو اي وليّ سرمد شد روز ولادت محمد در هفدهم ربيعالاول شد نور تو بر زمين محوّل از صبح ازل امام علميتا شام ابد تمام علميدانش ز دم تو راست قامت استاد علوم تا قيامت قرآن به دم تو خو گرفته ايمان ز تو آبرو گرفته با نطق تو زنده تا قيامت توحيد و نبوت و امامت اي در دهنت زبان قرآن قرآن همه جان، تو جان قرآن رويد چو به بوستان شقايق از لعل لبت دُر حقايق وصف تو هماره بر لب ماست راه و روش تو مکتب ماست با تو همه جا مدينة ماست اين گفت تو نقش سينة ماست: "هرکه شمرد سبک صلاتش فردا نبود ره نجاتش" دور است ز خط طاعت ما بر او نرسد شفاعت ما تو مخزن علم کبريايي تو وارث ختم الانبيايي حق را نفس تو نوشخند است قرآن به دمت نيازمند است قرآن که دُر کلام سفته با نطق تو حرف خويش گفته هر آيه که جبرئيل آرد بينطق شما زبان ندارد او راه و شما چراغ راهيد ناگفته و گفته را گواهيد تو بر تن پاک علم، جاني استاد مفضّل و اباني دانشگه نور حق، پيامت صدها چو زراره و هشامت دارند جهانيان بصيرت از مؤمن طاق و بوبصيرت اي زندگيم هدايت تو دين و دل من ولايت تو مهر تو همه عقيدة من مشي تو مرام و ايدة من روزي که گِل مرا سرشتند بر لوح دلم خطي نوشتند اين خط نوشته را بخوانيد من جعفريم همه بدانيد دلباختهاي ز اهل بيتم خاک ره عبدي و کُميتم فرياد دوازده امامم نور است به هر دلي کلامم باشد که به خاک پاي ميثم "ميثم" بشود فداي ميثم غلامرضا سازگار |
بعثت نور
بعثت نور
http://img.tebyan.net/big/1387/05/16...1801713175.jpg آنچه در دل بود هوس دارم هوس او به هر نفَس دارم مبریدم ز كوى او به رحیل كاروانى پر از جرس دارم بى مغیلان هواى كعبه چه سود در رهش میل خار و خس دارم گر شوم صید ابرویت، سوگند رغبت گوشه قفس دارم آنچنانم به زلف تو در بند نه ره پیش و راه پس دارم آرزویم زیارت است بیا دل مهیّاى غارت است بیا بى تو روح الامین چه سود دهد؟ بى جمالت یقین چه سود دهد؟ دستگیرم نباشد ار شالت لفظ حبلالمتین چه سود دهد؟ گر نباشد على خطیب دلم خطبه متّقین چه سود دهد؟ گر تو چوپانى مرا نكنى لقبى چون امین چه سود دهد؟ نرود گر سرم به مقدم دوست پینههاى جبین چه سود دهد؟ بى عروج تو بهر من هر شب دست، كوتاه و بر نخیل، رطب كو خلیلى كه نار باز شود در لطف از كنار باز شود امر كن دلبر خدیجه پسند تا دلم سوى یار باز شود در مقامى كه شاهد است على كى لبم سوى كار باز شود گر، به غم مونس توأم اى كاش درِ غم صدهزار باز شود تو، به دارم كشى و من ترسم نكند حبلِ دار باز شود كاش من هم قتیل تو باشم یا كه ابنالسبیل تو باشم اى سقایت به دوش تو ارباب تشنهام تشنه پیاله آب دیده شد جویها تماشا كن رفت خاكسترم مرا دریاب همه جا صُنع گوشه لب توست پس چه حاجت كه بینمت در خواب اى كه پیچیدهاى به حب على «قم فأنذر» كه سوخته محراب دل قوىدار، مرتضى دارى نفْسِ تو كردهاند فصل خطاب صوت حیدر چو گشت رشته وحى بالها سوزد از فرشته وحى كهف من خانه گلین شماست كلب این خانه مستكین شماست دین تو گر شكستن دلهاست دل من بیقرار دین شماست آنچه معراج مىبرد ما را خطى از صفحه جبین شماست فرع بر اصل خود رجوع كند زوجم از ماندههاى تین شماست چهارده نور اگر یكى دانم دل من از موحدین شماست اى به ارض و سماء، نور نخست عرش را محدقین، سلاله توست كوه نور از پگاه تو پر نور صد حراء در نگاه تو مستور زادگاه على است قبله تو قدس، كى بود، كعبه معمور تا امامت كند زكات و ركوع صبر كن تا غدیر و وقت حضور مرتضى شاهد تو و جبریل كیست غیر از على حضور و ظهور با «اَرِحْنى» بخوان بلالت را تا كند نام تو ز سینه عبور مرتضى منتهى رسالت توست امر بر حب او عدالت توست اى رها گشتهات به عالم تك اى گرفتارت انس و جن و ملك وعده یك دو بوسه مىخواهم تا بسنجم عیار قند و نمك اى كه گفتى ز یوسفم «اَمْلَح» ناز كن تا زنم به ناز محك رب تویى مالك حیات تویى كافرم گر كنم به مُلك تو شك پیش از این بر لبت دعا بودم استجابت شده دعا اینك پى یك بوسه حلال توام گوییا كاسه سفال توام اى به تأدیبِ بنده به ز پدر وى به ما مهربانتر از مادر اى علمدار حُسن تو حمزه وى سفیر ملاحتت جعفر غزوه موى توست در دل من حال اسیر توأم بكُش دیگر دخترت را بخوان كه پاك كند خون ز تیغ دو پهلوى حیدر تا كند پاك جاى این احسان مرتضى خون ز پهلوى همسر غیر احسان جواب احسان نیست كار حیدر به غیر جبران نیست شاعر : محمد سهرابی |
مي خانقاه
مي خانقاه |
این چه جهانی ست؟
این چه بهشتی ست؟ این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست؟ این چه بهشتیست در آن خوردن گندم خطاست؟ آی رفیق این ره انصاف نیست آی رفیق این ره انصاف نیست، این جفاست راست بگو،راست بگو، راست فردوس برینت کجاست؟ راستی آنجا هم هر کس و ناکس خداست؟ راست بگو،راست بگو، راست فردوس برینت کجاست برهمه گویند کو هوشیار باش بر در فردوس نشیند کسی تا که به درگاه قیامت رسی ار تو بپرسند که در راه عشق پیرو زرتشت بدی یا مسیح؟ دوزخ ما چشم به راه شماست راست بگو،راست بگو،راست،آنجا نیز راست بگو، راست بگو، راست،آنجا نیز باز همین ماجراست؟ راست بگو،راست بگو،راست فردوس برینت کجاست؟ این همه تکرار مکن ای همای کفر مگو،شکوه مکن با خدای پای از این در که نهادی برون با غل و زنجیر برندت بهشت بهشـــــــت همان نــــــــاکــــجاست بهشـــــــت همان نــــــــاکــــجاست وای به حالت همای،وای به حالت این سر سنگین تو از سر جداست این سر سنگین تو از سر جداست نـــــه،نـــــه،نـــــه،نـــــ ه توبه کنم باز حق با شمــــاست |
انسان دشواري وظيفه است
انسان زاده شدن تجسد_وظیفه بود: توان_دوست داشتن و دوست داشته شدن توان_شنفتن توان_دیدن و گفتن توان_اندوه گین شدن و شادمان شدن توان_خند یدن به وسعت_دل، توان_گریستن از سویدای جان توان_گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع_شکوه ناک_فروتنی و توان_جلیل_به دوش بردن بار_امانت و توان_غم ناک_تحمل_تنهایی تنهایی تنهایی تنهایی عریان ... .. شاملو |
مرو از پيشم و عمري نگرانم مگذار يا چو رفتي به اميد دگرانم مگذار گاه گاهي به من ازمهر،پيامي بفرست فارغ از حال خود و جان و جهانم مگذار بر دلم داغ غم عشق تو ايام نهاد تو دگر داغ غم هجر،به جانم مگذار منشين در بر غير و مبر از ياد مرا درد ديگر به سر درد نهانم مگذار چون دم صبح به شام سيهم خنده مزن در کف گريه از اين بيش عنانم مگذار جز تو چشم طمع از هر دو جهان پوشيدم پس تو تنها دگر اي سرو روانم مگذار حاصل من که ز هستي همه ناکامي بود برو اي عمر و بجا نام و نشانم مگذار دامن از دست من دلشده اي دوست مکش در سر دوري خود تاب و توانم مگذار پاي بر ديده گلبن بنه اي مايه ناز مرو از پيشم و عمري نگرانم مگذار |
عشق دهاتی
عشق دهاتی http://i7.tinypic.com/2vv3jwh.gif |
وقت گل دادن تنهایی من ......
|
شب است و من در هیاهوی با خود بودن اسیر نغمه ی سوزناک دریا همراه با ساز بوسه ی پاروی صیاد بر سینه ی دریا با خود می برم به فراسوی خیال اندیشه ی سستم را همنوا با ترانه ای سرد از کوبش پنجه ای زرین بر کلید برفی پیانو مرغان دریایی می نوازند نوای غمگین شور تنهایی را موجها هنگام بوسه بر ساحل می شویند از گونه ی شن ها غبار مقدس کفش عشاق را آدمک نگاه زیستن می خواهد در پناه دریا اما مگر در شهر خیالم حتی رسد به ساحل قلبم می تپد در کویر سینه شور گرفته از طلوع نام تو در مکان خیال همچو قطره ای در بیکران دریا به دنبال حریری نهفته در دل صدف بودم هنگام فریاد ابر بر خاک ، اندیشه ام از خواب پرید فکرم مبهوت از این همه ناله قلبم آشنا با فریاد غریبانه گوشها هم سو با سحر کوبش پنجه نوایش ابری کرد در کنج تنهایی آسمان چشم هایم را صدای باران پیچیده در اتاقک تنهایی نشستم در گوشه ی پستوی اتاق لغزاندم قلمم را بر صفحه ای سپید ولی دیگر نه دل تاب داره نه دست نا می روند هزاران شاپرک در خیالم اما دریغ از کرمی ابریشم که بافنده کند پیله ای به جانم شب است و کند شوم بیدار بلبلکان همه در خواب در کابوس خیال قرار تنها مانده است گل در حصار باغ می شود همدم گل ، شبنم صبحگاهی غافل از اینکه غروب اشکش همدم طلوع نور است سردر گمی از بهر غمی بیش نیست آن هم فریاد رهایی است از زندان تنهایی |
اکنون ساعت 03:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)