اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمر قندو بخارا را |
زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان
تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند |
آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید
گو در این کار بفرما نظری بهتر از این |
قرار در کف آزادگان نگیرد مال چو صبر در دل عاشق چو آب در غربال |
رهروان دل اگر بار سفر بگشایند
نیست جز خستگی و خاطره در خورجینها |
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد |
من آن مرغ اسیرم ناگزیرم برای تو بخوانم تا بمیرم |
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم |
ای خدا این وصل را هجران مکن سرخوشان عشق را نالان مکن |
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن |
شب وصل است و طی شد نامه هجر سلامٌ فیه حتی مطلع الفجر |
برآی ای صبح روشندل خدا را
که بس تاریک م یبینم شب هجر |
یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی
چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد |
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد |
عاشق آنست که بی خویشتن از ذوق سماع
پیش شمشیر بلا رقص کنان میآید |
خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت تونیز ار بدانی که چنینم چه شود |
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را شکر کان محنت بی حد و شمار آخر شد |
آن چه بر من میرود دربندت ای آرام جان
با کسی گویم که در بندی گرفتار آمدست |
آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت |
دوست بردارد به جرمی یا خطایی دل ز دوست
تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی |
دوش ز دست رغیب ساغر می خورده ای
من به خطا رفته ام یا تو خطا کرده ای |
خزان خواهیم شد ساقی کنون مستی غنیمت دان
که لاله ساغر و شبنم شراب ناب را ماند |
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سر گردان مکن |
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود |
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را |
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود |
شمع اگر زان لب خندان بزبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها بغرامت برخاست |
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را |
امشب از لطف به دلداری ما آمده ای
خوش قدم باش که بسیار بجا آمده ای |
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زآنکه نبود این هردو را زوالی |
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را |
بیا مادر بکن شیرت هلالم به غربت میروم شاید نیایم به غربت میروم شاید بمیرم دو چشمونت بکن سنگ مزارم |
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار منست |
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دگرگون نخواهد شد |
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد |
زمین را گر شوی مالک طمع بر آسمان داری
به وقت رفتن از دنیا نه این داری نه آن داری |
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت
که تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد |
کس این کند که دل از یار خویش بردارد مگر کسی که دل از سنگ سخت تر دارد |
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران |
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری بغفلت بخوری |
اکنون ساعت 06:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)