یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی د |
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند گ |
گر به سر منزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش ت |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست ز |
ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوگوارانند ش |
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی ا |
ای که انشاء عطارد صفت شوکت توست
عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد ل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلیم // گ |
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی ک |
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشـوه ای زآن لب شیرین شکـر بار بیـار //ز |
ز هی خجسته زمانی که یار باز آید
بکام غمزدگان غمگسار باز آید .:: ی ::. |
ز من به حضرت آصف که میبرد پیغام
که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری ت |
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری ت |
تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود
کو عشوه ای ز مقدم عید وصال تو |
شیدا جون حرف رو انتخاب نکردی
|
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست ف |
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خود بینی و خود رایی |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم ث |
ثاث روز به خور گذشت و ثلث دیگر به خواب
پس کی برای عبادت دستی زنی بر آب // ش |
شرح این قصه مگر شممع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی ب |
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان بر افشانم کز طلب خجل مانی |
حرفت یادت رفت
من این مراد ببینم به خود که نیمشبی به جای اشک روان در کنار من باشی س |
سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست ک |
کبوتر بام تو ام برای من دونه بریز
هر کی به من دونه بده من روی بامش نمی رم اگه تو سنگم بزنی از بوم تو نمی پرم ق |
قــــلم عشــق کـشم بـر ورق دفـــتر خــویش
هان که در عشق من وحسن تو گفتاری نیست // ا |
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش ل |
الا یا ایها الساقی
ادرکأساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ح |
ا
حوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سال صبحدم از پیر می فروش :p:p:24: ب |
حافظ در این کمند سرکشان سببیست
سودای کج مپز که نباشد مجال تو ک |
کز نیستان تا مرا ببریده اند/ از نفیرم مرد و زن نالیده اند
م |
میبینم که رزیتا خانم پای پستام سپاس نمیزنه و فاطیما هم که اصلا سپاس تو مرامش نی...
تکرار بشه جفتتونو میخورم{قیژه} میای در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد که مستی میکند با عقل و میبخشد خماری خوش ز |
ز شاه آتش آید همی بر سرم
یکی بی زیان مرد آهنگرم خ این از ترس بود آقا مجتب |
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن گ |
گویند پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل چ |
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش س |
ساقی به دست باش که غم در کمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که می زنی م |
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را ت |
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
ار که می نالی و فریاد چرا میداری ف |
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق ز |
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ م |
اکنون ساعت 08:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)