در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی |
یک غمزه دیدار به از دامن دینار
دیدار چو باشد غم دینار کی دارد |
در هر سحری با تو همی گویم راز
بر درگه تو همی کنم عرض نیاز |
زهی هستی که تو داری زهی مستی که من دارم
تو را هستی همی زیبد مرا مستی همی زیبد |
دوش با یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون دردل پا در گل بود |
دل من دار که در زلفِ شکن در شکنت
یادگـاریست ز سرحـلقۀ شوریده سران |
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد |
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم |
من همگی چو شیشه ام شیشه گریست پیشه ام
آه که شیشه دلم از حجری چه می شود |
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم |
اکنون ساعت 06:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)