زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت |
ز باغ او اگر بویی دماغت تازه گرداند هوای باغ نگذارد که در کاشانه بنشینی سلمان ساوجی |
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت |
در جهانی که نه گل بود و نه باغ و نه بهار از گل روی توام، باغ بهاری بودست |
چون گل و مل و می از پرده بروی آی و درآ
که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد |
از من ای جان شدهای دور و درین دوری نیز آن ملاقات میان تن و جان است که بود |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع |
سر چنان گرم است، شمع مجلس ما را، ز می کز سر گرمی، بخواهد سوختن پروانه را راستی هرگز نخواهد گفت، سلمان ترک همی ناصحا! افسون مدم، واعظ مخوان افسانه را |
پروانه راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم |
اکنون ساعت 04:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)