![]() |
|
javoni sohrab http://www.bisheh.com/Uploaded/PostI...4014430000.jpg چيزهايي هست، كه نميدانم. ميدانم، سبزه اي را بكنم خواهد مرد. ميروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم. راه ميبينم در ظلمت، من پر از فانوسم. من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه، از پل، از رود، از موج. پرم از سايۀ برگي در آب : چه درونم تنهاست *** http://www.bisheh.com/Uploaded/PostI...7828275000.jpg امضای سهراب سپهری |
|
باد بوی همه خاطره ها را آورد
حال این شاعر بی حوصله را جا آورد و صدای تو در آن خاطره ها می پیچد: بچه ها جمله بسازید همه با «آورد» من نوشتم که غم واژه نان را دیشب جسد بی رمق و خسته ی بابا آورد شب سردی ست و من توی خودم می لرزم باد با خود همه ی خاطره ها را آورد یک نفر جیغ زد و نیمه شب هشتم تیر شعر را مثل خودم، مرده به دنیا آورد http://deborah.persiangig.com/50/deb...n_asd659_5.jpg |
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت |
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم واسه پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم |
باز باران بی ترانه .... بازباران با تمام بی کسی های شبانه می خورد بر مرد تنها می چکد بر فرش خانه باز می آید صدای چک چک غم باز ماتم ... من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمی دانم ، نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست .... نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد کجای ذلتش زیباست ... نمی فهمم .... کجای اشک یک بابا که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده کجایش بوی عشق و عاشقی دارد .... نمی دانم ... نمی دانم چرا مردم نمی دانند که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست و باران من و تو درد و غم دارد خدا هم خوب می داند که این عدل زمینی ، عدل کم دارد http://pix2pix.org/my_unzip/129019670026.jpg |
چه غمگینم چو میدانم كه هر كس میزند در را در خاموشی من را به دستش خنجری دارد و بر لب خنده ای و نامش دوستی ست كه از راه برایم تحفه ای دارد خودش را با هزاران خود برایم ارمغان دارد چه غمگینم چو میدانم در این بازار آشفته عجب ارزان خریدارند انسانها انسان را....... |
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت از فکراینکه بال و پری داشتم ولی بالا تر از خودم نپریدم دلم گرفت از اینکه با تمام پس اندازعمر خود حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت کم کم به سطح آینه برف می نشست دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت دنبال کودکی که در آن سوی برف بود رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت شاعر کنار جوی گذر عمر دید و من خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت ! |
پاسی از شب میرود احساس سرما میکنم
شب دراز است و تو را در شعر پیدا میکنم در لباسی از قبای تیره بینم قامتت ... خنده بر لب مینشیند حس گرما میکنم مینشینی روبه رویم ،چشم میدوزم به تو مینهم یک سو قلم را ،دفترم تا میکنم با نگاهت حرفها گویی وپاسخ میدهم با اشاره نکته میگویی وایما, میکنم فرصتی خواهم بگویم نکته ها را مو به مو خود ندانم از چه رو امروز و فردا میکنم بود خوابی وخیالی عرصه پندار من تونبودی در برم ،صد بار حاشا میکنم http://pix2pix.org/my_unzip/129563470301.jpg |
اکنون ساعت 06:45 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)