بیاد سلطنت از ما بخر به مایه حسن
وز این معامله غافل مشو که حیف خوری |
مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما غافل از اینکه خدا هست در اندیشه ما |
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
بود که عکسی ز روی تو به جام ما افتد |
گفته بودی با تو در خواهم کشیدن جام وصل
جرعهای ناخورده شمشیر جفا برداشتی |
ای صبح وصل در شب هجران خوش آمدی ای پرتو رمیده به ظلمت سرای غم خوش آمدی |
در شب هجران مرا پروانه ی وصلی فرست ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع |
شمع اگر زان لب خندان بزبان لافی زد پیش عشاق تو شبها بغرامت برخاست |
آنجاکه به عشاق دهی درد محبت
دردی هم از این عاشق دلخسته دوا کن |
عاشق آن بی که دائم در بلا بی ایوب آسا به کرمان مبتلا بی حسن آسا بنوشه کاسه زهر حسین آسا شهید کربلا بی |
از آن نفس که جدا گشتی از من بیدل
فتادهام به کف محنت و بلا ای دوست |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت دهند آدمی |
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار سر پنجه ای |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری پیداست ازین شیوه که مستست شراب |
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست |
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر تا سحر ز کنار تو جوان برخیزم |
مژده وصل تو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم |
مژده دادند كه بر ما گذري خواهي كرد
نيت خير مگردان كه مبارك فالي است |
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است |
دل بيمار شد از دست رفيقان مددي
كه طبيبي سرش آريم و دوايي بكنيم |
ما شبی دست برآریم و دعای بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم |
پرسیدم ازو واسطهی هجران را
گفتا سببی هست بگویم آن را من چشم توام اگر نبینی چه عجب من جان توام کسی نبیند جان را |
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را |
چو کردی حلقه در گوشم، مکن آزاد و مفروشم
مکن جانا فراموشم، ز من یاد آر، دستم گیر |
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر |
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست |
ما در این عالمکه خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن |
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است |
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زانکه هست
شیوه رندی و خوشباشی عیاران خوش است |
برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی |
یارب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کلیدش به دلستانی داد |
چو کردی حلقه در گوشم، مکن آزاد و مفروشم
مکن جانافراموشم، ز من یاد آر، دستم گیر |
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی |
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست |
آمد آن مردِ امینی که خدا یارش بود
و صداقت همه جا تشنه ی دیدارش بود |
به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی |
گفتم آن اشکی که از چشمم چکید
گفت گم شد قطره آبی در کویر |
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم
با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد |
اکنون ساعت 05:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)