من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم |
پیش از آنی که پر از خاک شود کاسه چشم
چشم ما در پی خوبان جهان خواهد بود |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو |
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و نا ولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد |
شب
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت |
سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست |
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش |
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی |
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوزو نه همدم دارم امشب |
هر یک از این صفحه ها یک لحظه اند لحظه ها با شادی و غم می روند |
چون نقش غم ز دور بینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مدارا مقررست |
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا |
اگر چه باده فرحبخش و باده گل بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است |
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند |
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد |
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد |
لاف تو هم ای عشق هوای نشدن داشت
چون سنگ بزرگی که نشان نزدن بود! |
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از ان عهد شکن نمی کند |
دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست! |
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟ |
مقیم حلقه ذکرست دل بدان امید
که حلقه ای ز سر زلف یار بگشاید |
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد |
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا |
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد |
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد |
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم کجا من |
درویش در و دیرم ای دوست بده خیرم
گر هست نمیخواهم گرنیست بده خیرم |
در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست
از گل و لاله گزیرست و ز گلرویان نیست |
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق |
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است |
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد |
حکایت شب هجران که بازداند گفت
مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد |
شب فراق که داند که تا سحر چندست مگر کسی که به زندان عشق دربندست ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند که سعدی ز دوست خرسندست |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست |
به شوق چشمه نوشت چه قطرهها که فشاندم
ز لعل باده فروشت چه عشوهها که خریدم |
ای باد از آن باده نسیمی به من آر
کآن بوی شفابخش بود دفع خمارم |
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ ترا آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم به همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد |
آه از آن نرگس جادو که جه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد؟ |
اکنون ساعت 03:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)