مهرورزان زمانهاي كهن هرگز از خويش نگفتند سخن كه در آنجا كه تويي برنيايد دگر آواز ز من ما هم اين رسم كهن را بسپاريم به ياد هرچه ميل دل دوست بپذيريم به جان هرچه جز ميل دل او بسپاريم به باد آه!باز اين دل سرگشته من ياد آن قصه شيرين افتاد بيستون بود و تمناي دو دوست آزمون بود و تماشاي دو عشق در زماني كه چو كبك خنده مي زد شيرين تيشه مي زد فرهاد نه توان گفت به جانبازي فرهاد :افسوس! نه توان گفت ز بيدردي شيرين :فرياد! كار شيرين به جهان شور برانگيختن است! عشق در جان كسي ريختن است كار فرهاد برآوردن ميل دل دوست خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن خواه با كوه درآويختن است رمز شيريني اين قصه كجاست؟ آن كه مي آموخت به ما درس محبت مي خواست: جان چراغان كني از عشق كسي به اميدش ببري رنج بسي تب و تابي بودت هر نفسي به وصالي برسي يا نرسي سينه بي عشق مباد... |
به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباشی یک روز می میرم از پا می یفتم به تو گفتم خودم و می کشم و پر می زنم تو اسمون بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم به تو گفتم زنده ام با نفس خیال چشمات چشاتم تنهام گذاشتن حالا من موندم و اشک و بغض و اه و عکس پاره تو و من بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده فرزاد فرزین: به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباشی یک روز می میرم از پا می یفتم به تو گفتم خودم و می کشم و پر می زنم تو اسمون بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم به تو گفتم زنده ام با نفس خیال چشمات چشاتم تنهام گذاشتن حالا من موندم و اشک و بغض و اه و عکس پاره تو و من بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده محسن چاووشی: مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره فرزاد فرزین: حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره محسن چاووشی: دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده |
مژده-
|
غم....
|
یادمان باشد
به دل کوزه آب که بدان سنگ شکست بستی از روی محبت بزنیم تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند آبرویش نرود یادمان باشد فردا حتماً ! ناز گل را بکشیم حق به شب بو بدهیم ونخندیم دگر به ترک های دل هر گلدان و به انگشت نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا زندگی شیرین است زندگی باید کرد و بدانیم که شبی خواهم رفت و شبی هست مرا که نباشد پس از آن فردایی |
من از تو می مردم
اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابانها را بی هیچ مقصدی می پیمودم تو با من می رفتی تو در من می خواندی تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را به صبح پنجره دعوت می کردی وقتی که شب مکرر میشد وقتی که شب تمام نیمشد تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را به صبح پنجره دعوت میکردی تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما تو با چراغهایت می آمدی وقتی که بچه ها می رفتند و خوشه های اقاقی می خوابیدند و من در آینه تنها می ماندم تو با چراغهایت می آمدی ... تو دستهایت را می بخشیدی تو چشمهایت را می بخشیدی تو مهربانیت را می بخشیدی وقتی که من گرسنه بودم تو زندگانیت را می بخشیدی تو مثل نور سخی بودی تو لاله ها را میچیدی و گیسوانم را می پوشاندی وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند تو لاله ها را می چیدی تو گونه هایت را می چسباندی به اضطراب پستان هایم وقتی که من دیگر چیزی نداشتم که بگویم تو گونه هایت را می چسباندی به اضطراب پستانهایم و گوش می دادی به خون من که ناله کنان می رفت و عشق من که گریه کنان می مرد تو گوش می دادی اما مرا نمی دیدی |
آنقدر دوستت دارم
که هر چه بخواهی همان را بخواهم اگر بروی شادم اگر بمانی شادتر تو را شاد تر می خواهم با من یا بی من بی من اما شادتر اگر باشی کمی - فقط کمی - ناشادم و این همان عشق است عشق همین تفاوت است همین تفاوت که به مویی بسته است و چه بهتر که به موی تو بسته باشد خواستن تو تنها يک مرز دارد و آن نخواستن توست و فقط يک مرز ديگر و آن آزادي توست تو را آزاد مي خواهم |
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد، بدین سان بشکند در من، سکوت مرگبارم را |
داشتم اشک هایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان جعل می کردم ، خاطرم آمد شاید دلتنگ خنده هایم باشی
ببخش اگر این روز ها عشق با گریستن اثبات می شود … |
غمگین و تنها
|
اکنون ساعت 12:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)