زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شده ست |
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
|
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقا است که بارآیی |
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست |
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می زنم |
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
|
الا يا ايهااساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها |
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم |
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم |
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست |
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم |
ماهم این هفته برون رفت و به چشم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای او پرده غنچه میدرد خنده دل گشای او |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به |
هوای منزل یار آب زندگانی ماست صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود |
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
و اندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که یان تازه براتم دادند |
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست |
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم |
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن دست و از آن ابرو |
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
المنه لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب و من یتق الله یجعل له و یرزقه من حیث لا یحتسب |
بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می پویم |
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم |
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم |
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم |
من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست |
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
می دهد هر کسش افسون و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست |
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشدجای پیغام سروش |
شود چون بید لرزان سرو آزاد
اگر بیند قد دلجوی فرخ |
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را |
اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس |
اکنون ساعت 10:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)