صوفي از صومع گو خيمه بزن بر گلزار
كه نوقت است كه در خانه بخفتي بي كار |
صوفي از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار
كه نوقت است كه در خانه بخفتي بي كار |
روشنی طلعت تو ماه ندارد پیش تو گل رونق گیاه ندارد ل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است |
حروف را خودت انتخاب کن لطفا.... تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی به خدایی که تویی بنده بگزیده او که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی ت |
تاريك كلبه اي كه پي روشني آن
بيهوده منتي ننهد شمع خاوري... ز |
زدل نقش جمالت در نشی یار خیال خط و خالت در نشی یار مژه سازم بدور دیده پرچین که تا وینم خیالت در نشی یار ر |
ره است اينجا و مردم رهگذارند مبادا بر سرت پايي گذارند
ك |
که من مور نيم که بر سرم پا بگذارند ..... ..... |
حرف انتخابی؟؟؟؟؟
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد ج |
اکنون ساعت 11:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)