مردم همه دانند که در نامه سعدی
مشکیست که در کلبه عطار نباشد |
سعدیا هر که ندارد سر جان افشانی مرد آن نیست که در حلقه ی عشاق آید |
سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی
کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد |
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارن چاره نیست |
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دا ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت |
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود آن که ما در طلبش جمله مکان گردیدیم |
دردا که اسیر ننگ و نامیم هنوز
در گفت و شنود خاص و عامیم هنوز شد عمر تمام و نا تمامیم هنوز صد بار بسوختیم و خامیم هنوز |
خلاص بخش خدایا همه اسیران را
مگر کسی که اسیر کمند زیباییست |
کسی که حسن رخ دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد |
آن که میگوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همیبیند ز معنی غافلست |
دورم به صورت از در دولتسرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم |
نه تو را بگفتم ای دل که سر وفا ندارد
به طمع ز دست رفتی و به پای درفکندت |
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد با جانان یا جان ز تن برآید |
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را |
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست |
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم |
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت |
غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گونه دل باش ونه ایام چه خواهد بودن |
حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است
گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن |
به کوی میکده گریان و سرفکنده روم
چرا که شرم همیآیدم ز حاصل خویش |
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد |
لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم
همه را دیده نباشد که ببینند آن را |
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد |
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟ |
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید |
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت |
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم |
مشاعره واژه ای
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تــو بر چهره ما پیدا بود |
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند |
سعدیا گر همتی داری منال از جور یار
تا جهان بودست جور یار بر یار آمدست |
منال ای دل که در زنجیر زلفش
همه جمعیت است آشفته حالی |
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده بر افتد چها کند |
سحر بلبل حكايت با صبا كرد
كه عشق روي گل با ما چها كرد |
سحـــر با بــاد می گفتم حدیــث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی |
آن میوهٔ بهشتی که آمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند سرجملهاش فروخوان از میوهٔ بهشتی |
گر نبود خنگ مطلا لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام گر نبود مشربه از زر ناب با دو کف دست توان خورد آب |
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست |
اکنون ساعت 03:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)