یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش ل |
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
و رنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست // ت |
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه جادو نهاده ایم ف |
فکــر بلـبـل همــه آنـست که گـل شـد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش // خ |
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب ب |
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدارا ن |
ناليدن بلبل ز نوآموزي عشق است
هرگز نشنيديم ز پروانه صدايي // ي |
یارب این نو دولتان را خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک واستر میکنند گ |
گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود // ك |
کـافـر ومـومـن چـو روی خـوب تـو بـیـنـنـد
آن به کـلـیـسـا و این به کعبه کند پشت! دشمن اگرمی کشد،به دوست توان گفت باکه توان گفت این که: دوست مراکشت؟! ع |
عشق يعني حسرت پنهان دل
زندگي درگوشه ويران دل عشق يعني سايه اي دريك خيال ارزويي سركش وگاهي محال // ه |
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا چه راست ق |
قد خميده ما سهلت نمايد اما
بر چشم دشمنان تير از اين كمان توان زد // ت |
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب ز |
زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی // ر |
روزی ز لپ یار ربودم بوسی
گفتا که تو هم بی ادبی هم لوسی گفتم چه بود گناه آن بوسه ی من گفتا لب و ول کردی و لپ می بوسی ش |
شاهین آسمان وفایم ولی چه سود
دانم که بر بام تو بی جا نشسته ام //س |
سه چار تا منزل که از اینجا دور بشیم
به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم د |
در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود
در هياهوي مترسک ها پر از احساس بود // ا |
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند ل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادي طلبيم // پ |
پی نظاره ی آن چشم های خواب آلود
هزار مرحله را پای من به خواب دوید ن |
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را // م |
ماجرای دیده می گوییم پیش سیل اشک
ابلهی بین شکوه ی کشتی به طوفان می کنیم ی |
یادگار از تو همین سوخته جانی ست مرا
شعله از توست اگر چرب زبانی ست مرا // ت |
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم ف |
فغان که رنگ زمرد ز سوده ی الماس پدید شد به لب لعل جانفزای حسن ن |
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد // ه |
هر چند ظلم و جور و عداوت که داشتی ظاهر به حق آل عبا کردی ای فلک م |
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم
چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم // ب |
بس کن صغیر جان ملائک بسوختی زین آتشی که از سخنت بر افروختیآ |
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش // ج |
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را ق |
قطره اشکیم اما در درون دل نهان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا میشویم // ر |
روی زرد است و آه دردآلود
عاشقان را دوای رنجوری ل |
لطافت آنقدر دارد که هنگام خراميدن
توان از پشت پايش ديد نقش روي قالي را // و |
ولیکن کی نمایی رخ به رندان
تو کز خورشید و مه آیینه داری ز |
زندگي بي عشق اگر باشد، لبي بي خنده است
بر لب بي خنده بايد جاي خنديدن گريست // ی |
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید ع |
عشق را با هردلي نسبت به قدر جوهر است
قطره بر گل شبنم و در قعر دريا گوهر است // ط |
اکنون ساعت 06:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)