دیری ست که هو بره ی این دشتم ودیگر
افسوس ندارم رمقی نای رمیدن |
نــو بهـــار آید و گلـزار شکـوفــا گـردد
بی گمان کوتهی عمر خزان خواهی دید |
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد
بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول |
لب دندانت را حقوق نمك
هست بر جان و سينه هاي كباب |
بر او تاختن برد یک بامداد
گل عمر او چید و بر باد داد |
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد |
در کيش عشق بازان راحت روا نباشد
اي ديده اشک ميريز اي سينه باش افگار |
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
دل و دين و عقل و هوشم همه را به باد دادي |
اکنون ساعت 10:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)