درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را |
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هـیچ از دل بیرحـــم تو تقصیـــر نبود |
صحبت از قسمت و تقدير نكن مي دانم
بين شوريده دلان فاصله مي اندازد |
گل عزیز است غنیمت شمردیش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد |
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست |
گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی
هم درد و داغ عالمی چشم و چراغ عالمی |
در خرمن صد عاقل زاهد زند آتش
اين داغ كه ما بر دل ديوانه نهاديم |
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند |
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست |
ای دوست دل از جفای دشمن در کش
با روی نکو شراب روشن درکش |
وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر
به حق آن که نیم یار بیوفا ای دوست |
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقل حال ماست آن |
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد |
روزه به زبان حال گوید
کم شو که همه مرید با ماست |
همه شب بر آستانت شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی |
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان میرفت |
دوری از بزم تو عمریست که حرمان منست
زدم و میزنم از دست غمت داد هنوز |
دگر کریم چو حاجی قوام دریادل
که نام نیک ببرد از جهان به بخشش و داد |
در زیر کتابت همه کس نام نویسند
من گمشده عشق توام نام ندارم |
حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز
اتحادیست که در عهد قدیم افتادست |
چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم |
دیدی ای دل که غم عشق دگرباره چه کرد
چون بشد دلبـــــــر و با یـــار وفادار چه کرد |
غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم
سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی |
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم |
گفتم سخن تو گفت حافظ گفتا شادی همه لطیفه گویان صلوات |
ما حاصل عمری به دمی بفروشیم
صد خرمن شادی به غمی بفروشیم در یک دم اگر هزار جان دست دهد در حال به خاک قدمی بفروشیم |
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما |
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای ما را نگذارد که در آئیم ز پای |
مردان نه بهشت و رنگ و بو میخواهند
یا موی خوش و روی نکو میخواهند یاری دارند مثل و مانندش نیست در دنیی و آخرت هم او میخواهند |
آن میوه بهشتی کامد بدستت ای جان دردل چرا نکشتی از دست چون بهشتی |
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم |
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چون روی گر باشی |
دیرست که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد |
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار میرسد |
:41:
ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند سلسله پای جمع زلف پریشان اوست |
ای دوست دل از جفای دشمن در کش باروی نکو شراب روشن در کش |
نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست |
به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست |
بیرون ز لب تو ساقیا نیست در دور کسی که کام دارد |
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست |
اکنون ساعت 05:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)