من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد تا به غایت ره میخانه نمیدانستم ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد من که شبها ره تقوا زدهام با دف و چنگ این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد دوش از این غصه نخفتم که رفیقی میگفت حافظ ار مست بود جای شکایت باشد حافظ |
بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی که تو از راه بیایی و من به پای تو میرم بسوخت مردم بیگانه را به حالت دل من چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم بکن هر آنچه توانی جفا به سایه ی بی دل مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم. |
هیچکی از رفتن من غصه نخورد هیچکی با موندن من شاد نشد وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت بغض هیچ آدمی فریاد نشد وقتی رفتم کسی غصش نگرفت وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد دل من میخواست تلافی بکنه پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد وقتی رفتم نه که بارون نگرفت هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود اگه شب میرفتم و خورشید نبود آسمون خوب میدونم مهتابی بود دم رفتن کسی گفت سفر بخیر که واسم غریب و نا شناخته بود اما اون وقتی رسید که قلب من همه آرزوهاشو باخته بود |
|
شب در خود شکستنم بود شب بی رحم رفتن تو شب از پا نشستنم بود شب بی تو شب بی من شب دل مرده های تنها بود شب رفتن شب مرد ن شب دل کندن من از ما بود واسه جشن دلتنگی ما گل گریه سبد سبد بود با طلوع عشق من و تو هم زمین هم ستاره بد بود از هجرت تو شکنجه دیدم کوچ تو اوج ریاضتم بود چه مومنانه از خود گذشتم کوچ من از من نهایتم بود به دادم برس به دادم برس تو ای ناجی تبار من به دادم برس به دادم برس تو ای قلب سوگوار من سهم من جز شکستن من تو هجوم شب زمین نیست با پر و بال خاکی من شوق پرواز آخرین نیست بی تو باید دوباره بر گشت به شب بی پناهی سنگر وحشت من از من مر هم زخم پیر من کو؟ واسه پیدا شدن تو آینه جاده ی سبز گم شدن کو؟ بی تو باید دوباره گم شد تو غبار تباهی با من نیاز خاک زمین بود تو پل به فتح ستاره بستی اگر شکستم از تو شکستم اگر شکستی از خود شکستی به دادم برس به دادم برس تو ای ناجی تبار من به دادم برس به دادم برس تو ای قلب سوگوار من شب بی تو شب بی من شب دل مرده های تنها بود شب رفتن شب مردن شب دل کندن من از ما بود
|
در به در هميشگي كولي صد ساله منم خاك تمام جاده هاست جامه ی كهنه تنم هزار راه رفته ام هزار زخم خورده ام تا تو مرا زنده كني هزار بار مرده ام شب از سرم گذشته بود در شب من شعله زدي براي تطهير تنم صاعقه وار آمده اي قلندرم قلندرم گمشده ی در به درم فرو تر از خاك زمين از آسمان فراترم قلندرانه سوختم لب از گلايه دوختم برهنگي خريدمو خر قه ی تن فروختم هوا شدي نفس شدم تيشه زدي ريشه شدم آب شدي عطش شدم سنگ زدي شيشه شدم قلندرم قلندرم گم شده ی در به درم فروتر از خاک زمین از آسمان فراترم تهی زقهر و کین شدم برهنه چون زمین شدم مرا تو خواستي اينچنين ببين كه اينچنين شدم سپرده ام تن به زمين خون به رگ زمان شدم سایه صفت در پی تو راهی لامکان شدم هیچ شدم تا که شوم سایه ی تو وقت سفر مرا به خویشتن بخوان به باغ آیینه ببر قلندرم قلندرم ... |
یه امشب شب عشقه همین امشبو داریم چرا قصه دردو واسه فردا نذاریم یه امشب شب عشقه همین امشبو داریم چرا قصه دردو واسه فردا نذاریم عزیزان همه با هم بخونیم که امشب شب عشقه که امشب شب عشقه بخندیم و بخونیم بدونیم که امشب شب عشقه که امشب شب عشقه |
از سینه پاک کردم افکار فلسفی را در دیده جای کردم اشکال یوسفی را نادر جمال باید کاندر زبان نیاید تا سجده راست آید مر آدم صفی را طوری چگونه طوری نوری چگونه نوری هر لحظه نور بخشد صد شمع منطفی را خورشید چون برآید هر ذره رو نماید نوری دگر بباید ذرات مختفی را اصل وجودها او دریای جودها او چون صید میکند او اشیاء منتفی را {پپوله} این جا کسیست پنهان خود را مگیر تنها بس تیز گوش دارد مگشا به بد زبان را {پپوله} مولانا |
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم مطلوب دل در هم او یافتم از عالم مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین فیالجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم عراقي |
زمان رفته است
زمان رفته است
http://img.tebyan.net/big/1388/12/37...2533140240.jpg دریافتنه ، آن جنگل کاج ها را هنوز در این برفزاری که این سال ها دور هر شهر پیچیده ، می بینم آری بلی یاد من مانده است که یک روز هم این طرف ها همین جا همین جا که از شاخه و برگ یک تپه ماهور در زیر برف است خیابان یک باغ بود و بهاری که گفته است http://img.tebyan.net/big/1388/12/04...7624210321.jpg زمین و زمان گرد و هر گرد گردنده است ؟ زمان رفته است زمین مرده است هر آن رفت ، رفته است زمان مستقیم است و آغاز و انجام آن هیچ و پوچ از الحان آن خیمگی مرد داننده است نه این برف تا هست هستم و چون می رود می برد ذرّه ام را در این دشت ناووس نه این سقف تاب کشیدن ندارد نه ایوان ما یک قدم بیش تا مرز ویران ندارد چه سی روزه هایی که سیروس در پای این هیمه ها خاک کردی و افسوس ! نه آن جنگل کاج ها را هنوز در این برفزاری که این سال ها دور هر خانه پیچید می بینم آری آذر 86 – سیروس شمیسا http://img.tebyan.net/big/1388/12/13...5515214973.jpg در باران اتهام و یقین در هوایِ زایشِ زمین خود ویرانی سرودن همه ی تو نیست ! چشم هایی می نگرند چشم هایی گریانند چشم هایی بی یاور http://img.tebyan.net/big/1388/12/21...4122127149.jpg و چشم هایی می دانند گاه سقوط صعود است در آشفتگی به دور از چشم ها می اندیشم دریافت را و دیگر هیچ ... خسرو شافعی صاعقه http://img.tebyan.net/big/1388/12/20...0640547_85.jpg فراسوی سکوت چشم اندازیست که اراده ها را می شوراند و تعلل را به توبیخ می کشاند اسب های جوان در دشت ها چهار نعل و ابرهای حادثه ساز http://img.tebyan.net/big/1388/12/21...1123200191.jpg در فضا انبوه صاعقه ، شاید پریشانشان کند اما حرکت در آنها نهادینه است آنجا که روح حرکت جاریست صخره های راکد توان تقابل نخواهد داشت. * پس از صاعقه باران خواهد بارید. 1380 – سیلوانا سلمانپور |
اکنون ساعت 02:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)