رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد |
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد |
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم در طلب زهره رخ ماه رو می نگرد جانب بالا دلم --------------------------------- بیا مطرب بزن بر تار دستی بیا ساقی بده جامی پر از می بده ساقی شرابی از بط و خم بزن مطرب نوای بربط و نی |
میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم |
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست |
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس چرا بایدت دیگری محتسب |
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را |
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است |
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی |
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است |
تو عهد کرده ای که به خون نشانی مرا من جهد میکنم که به عهدت وفا کنی |
شمشیر کشیدی و به خونم ننشاندی
افسوس که آغاز تو انجام ندارد |
گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر
نه عاشق است که اندیشه از خطر دارد |
از دبستان جهان درس محبت آموز
امتحان است بترس از خطر واخوردن |
سروران را بیسبب میکرد حبس
گردنان را بیخطر سر میبرید |
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایــره بیـــــرون نهند تا باشد |
ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصـه دو نیم افتادست |
باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز قصه غصه که در دولت یار آخر شد |
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است |
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت |
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت |
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد |
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس آهوی وحشی را از این خوش تر نمی گیرد |
مرا گر مست میخواهی نگاهت را مگیر از من که دل ازساقی چشمان مستت جام میگیرد |
دل عاشق به پیغامی بسازد خمار آلوده با جامی بسازد |
تو نوشی لب میان جمع خاموشی ولی چشمم ز هر موج نگاه دلکشت پیغام می گیرد |
تو مو بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو او اشارت های ابرو |
اگر در دیده مجنون نشینی بغیر از خوبی لیلی نبینی |
مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم |
غم دنیا خورم یا حسرت یار میخوام گریه کنم من با دلی زار همی ترسم شود دیوانه فائز چو مجنون سرنهم بر دشت و کوهسار |
دل فایز تو عمدا می کنی تنگ که تا جای کس دیگر نباشد |
دل بی تاب من با دیدنت آرام میگیرد اگر دوری ز آغوشم نگاهم کام میگیرد |
دور از رخ تو دم به دمن از گوشه ی چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت |
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست |
نقص در معرفت ماست نگارا ور نه
نیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیم |
زاهد ظاهر پرســـــت از حال ما آگــاه نیست در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست |
اکنون ساعت 05:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)