طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست // خ |
خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا ملکی که سلطانش تو باشی ث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد م |
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تراچاره زجایی بکنیم خ |
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم ص |
صبحدم ناله قمری شنو از طرف چمن
تا فراموش کنی محنت دور قمری ض |
ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز
چو این افسانه کردم پیشش آغاز // ذ |
ذره را سرگشتگی بینم صواب
زانک او را نیست تاب آفتاب ت{پپوله} |
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوشنوا آورد ر |
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید // س |
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح می فرمود اگر زنار می آورد |
دانی که دلم ه از خدا می خواهد
بی پرده بگویمت تو را میخواهد ح |
حریم عشق را درگاه بسی بالاتر از عقل است
کسی ان استان بوسد که جان در استین دارد // ن |
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد ب |
بوسه یعنی وصل شیرین دو لب
بوسه یعنی عشق ها در نیمه شب غ |
غبار خط بپوشانید خورشیدرخش یا رب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد ث |
ثریا را اگر با چشم دل هم بنگری
دریاییست بس عظیم که سرش را نتوانی د |
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست ب |
بر سر آنم که گر زدست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید ف |
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت |
حروف کو مجتب جون؟
به تیغ هندی گو: دست من جدا بکنند اگر بگیرم روزی من آستین ترا ب |
بازا بازا هر آنچه هستی بازا
گر کافر و گبر بت پرستی بازا این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازا چ |
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سلیمان گل از باد هوا باز آمد هـ |
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد ص |
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید ی |
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هـرچند در این عـهد خریدار نـدارد // ع |
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار ن |
نیست بر نقش دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم // ح |
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد ع |
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف ج |
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم // چ |
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که جان حلقه به گوش است مه چاردهش ز |
زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد |
حرفت یادت رفت مجتب جون
دلم رمیده شد و غافلم من درویش که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش ل |
معذرت عزیز...
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت س |
سحرگاهان به کوی او بسی رفتم به بوی او
بسی گفتم: قبولم کن، نکرد آن یار چتوان کرد؟ // ت |
تا بو که دست در کمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم ک |
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشـوه ای زآن لب شیرین شکـر بار بیـار // ب |
به سامانم نمی پرسی نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم ا |
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت ط |
اکنون ساعت 08:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)