شمس تبریزی به دورت هیچ کس هشیار نیست کافر و مؤمن , خراب و زاهد و خمار , مست |
کافر مبیناد این غم که دیدهست
از قامتت سرو از عارضت ماه |
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد |
خزان خواهیم شد ساقی کنون مستی غنیمت دان
که لاله ساغر و شبنم شراب ناب را ماند |
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا |
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
ترا می بیتم و میلم زیادت می شود هر دم |
مرا گر مست میخواهی نگاهت را مگیر از من
که دل از ساقی چشمان مستت جام میگیرد |
:41:
گفته بودی با تو در خواهم کشیدن جام وصل جرعهای ناخورده شمشیر جفا برداشتی |
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد |
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنـــه اندیشـــه این کـار فراموشش باد |
اواز گناه عشق از همایون شجریان....
چه اواز قشنگیه .... چه صدای قشنگیه چه شعر قشنگیه چه .... مرا بهعشق تو اندیشه از ملامت نیست / اگـر کنـنـد ملامـت نـه بــر مـن تنهــاست (مخالف) غــلام قــامــت آن لـعبـت قـبـاپــوشـم / که از محبت رویش هزار جامه قباست (مغلوب) (اندیشه = ترس) |
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتـــی بنما تا سعـــادتی ببـــری |
یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش |
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان غمگسار بازآید |
نیست زمام کام دل در کف اختیار من
گر نه اجل فرارسد زین همه وارهانمش |
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست |
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی |
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده خونبار بیار |
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم |
خاموش كه گر بگويم من نكته هاي او را از خويشتن بر آيي ني در بود نه بامت |
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد |
گرچه در صورت گدایی میکنیم گنج معنی در دل ویران ماست |
سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست |
گفتم: ای دل، بگذر زین منزل محنت آباد مقر نتوان کرد گفت: جایی که عراقی باشد زود از آنجای سفر نتوان کرد |
هزار سختی اگر بر من آید آسانست
که دوستی و ارادت هزار چندانست سفر دراز نباشد به پای طالب دوست که خار دشت محبت گلست و ریحانست |
ای جان پاک خوش گهر تا چند باشی در سفر
تو باز شاهی بازپر سوی ضفیر پادشا |
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن |
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود |
نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست |
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار |
آتش؟؟؟ بیتی که من گفتم که آتش نداشت
با خویشتن همیبرم این شوق تا به خاک وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست |
ز شرم عشق خموشم کجاست گریه ی شوق
که با تو شرح دهد مشکلی که من دارم |
سحــر بلبـل حکایت با صبــا کرد که عشق روی گل با ما چها کرد |
حکایت شب هجران که بازداند گفت
مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد |
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی بیـــــاد خــط تـــو بر آب میزدم |
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست |
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
نومید نباید بود از روشنی بامی |
گر از نیستی دیگری شد هلاک
تو را هست بط را ز طوفان چه باک |
آتش آب ميشود و عقل خراب ميشود دشمن ِ خواب ميشود , ديده ي من براي تو بند مكن رونده را , گريه مكن تو خنده را جور مكن كه بنده را نيست كسي به جاي تو |
آه دریغ و آب چشم ار چه موافق منند
آتش عشق آن چنان نیست که وانشانمش |
اکنون ساعت 07:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)