یارب این آیینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز |
ز خوف هجرم ايمن كن اگر اميد آن داري
كه از چشم بد انديشان خدايت در امان دارد |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود |
در كوي نيك مامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير كن قضا را |
اگر ز خون دلم بوی شوق می آید
عجب مدار که هم درد نافه ختم |
مي خواه و گل افشان شو از دهر چه مي جويي
اين گفت سحرگه گل بلبل تو چه مي گويي |
یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل ونسرین منست |
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هردم آيد غمي از نو به مباركبادم |
من همان به که ازو نیک نگه دارم دل
که بدو نیک ندیده است و ندارد نگهش |
شده ام خراب و بدنام و هنوز اميدوارم
كه به همت عزيزان برسم به نيك نامي |
یعنی بیا که آتش موسمی نمود گل
تا از درخت نکته تو حید بشنوی |
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را |
ای آنکه ره به مشرب مقصود برده ای
زین بحر بر من قطره ای به من خاکسار بخش |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سز
كاين سر پرهوس شود خــــاك در سرايي تو |
وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد وبربط زنان می گفت نوش |
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند |
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت |
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن كرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است |
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه ی مراد رسیدای محب خموش |
شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز
هركه دل بردن او ديد و در انكار من است |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سر جمله اش فرو خوان از میوه بهشتی |
يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شادی مجلسیان در قدم و مقدم تست
جای غم باد مران دل که نخواهد شادت |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين
كس واقف ما نيست كه از ديده چها رفت |
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد |
دل آدمي بسوزي چو عذار برفروزي
تو از اين چه سود داري كه نمي كني مدارا |
الا ای همای همایون نظر
خجسته سروش مبارک خبر |
رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم |
مکن بچشم حقارت نگاه در من مست
که نیست معصیت و زهد بی مشیت او |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده كه ان به |
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند |
دل من در هوس روي تو اي مونس جان
خاك راهيست كه در دست نسيم افتادست |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب |
بارها گفته ام و بار دگر مي گويم
كه من دلشده اين رهنه به خود مي پويم در پس آينه طوطي صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم |
من آنم که چون جام گیرم بدست
ببینم در آن آینه هر چه هست |
تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزند
با صبا گفت و شنودم سحري نيست كه نيست |
تا کی بود این گرگ ربائی بنمای
سر پنجه دشمن افکن ای شیر خدای |
يا رب سببي ساز كه يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند ملامت |
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبینست |
اکنون ساعت 03:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)