مستی با صدای زنده یاد هایده شب که از راه میرسه |
|
نیایش نوروزی به زبان پارسی
تا نوای هفت سُرنا در گلستان، جان دمید خواب ِ دیرین شد ز چشمان ِ زمستان ناپدید روزگارا، هفت سُرنا را به گوش جان نواز چشم را بیدار دار و سینه ها را پُر امید روزگارا، گلشن ِ نوروز را پُر بار کُن شهد پیروزی به کام مرد و زن بسیار کُن اَبر را جانبخش ساز و ماه را آیینه دار بد دلان را دور، با ما نیکوان را یار کُن روزگارا، تازه شد هستی در آغاز بهار جشن جمشید جهان بین را جهان آرا بدار مهر افزون کُن درون سینه ها در سال نو فرِّ شادی را به جام زندگی از نو بیار روزگارا، جشن ما را نو به نو جاوید ساز سینه را پر مهرتر از سینه-ی جمشید ساز رنج را آسان بنه بر مردم برگشته بخت چشم نیکو مردمان را دیده-ی خورشید ساز |
مجوی شادی چون در غمست میل نگار که در دو پنجه شیری تو ای عزیز شکار اگر چه دلبر ریزد گلابه بر سر تو قبول کن تو مر آن را به جای مشک تتار درون تو چو یکی دشمنیست پنهانی بجز جفا نبود هیچ دفع آن سگسار کسی که بر نمدی چوب زد نه بر نمدست ولی غرض همه تا آن برون شود ز غبار غبارهاست درون تو از حجاب منی همیبرون نشود آن غبار از یک بار به هر جفا و به هر زخم اندک اندک آن رود ز چهره دل گه به خواب و گه بیدار اگر به خواب گریزی به خواب دربینی جفای یار و سقطهای آن نکوکردار تراش چوب نه بهر هلاکت چوبست برای مصلحتی راست در دل نجار از این سبب همه شر طریق حق خیرست که عاقبت بنماید صفاش آخر کار نگر به پوست که دباغ در پلیدیها همیبمالد آن را هزار بار هزار که تا برون رود از پوست علت پنهان اگر چه پوست نداند ز اندک و بسیار تو شمس مفخر تبریز چارهها داری شتاب کن که تو را قدرتیست در اسرار مولانا |
ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی تو که آتشکده عشق و محبت بودی چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از تست تو هم آمیخته با خون سیاوش شدی ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی چنگی معبد گردون شوی ای رشگ ملک که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی باز در خواب شب دوش ترا می دیدم وای بر من که توام خواب شب دوش شدی ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت به چه گنجینه اسرار که سرپوش شدی ای سرشگ اینهمه لبریز شدن آن تو نیت آتشی بود در این سینه که در جوش شدی شهریارا به جگر نیش زند تشنگیم که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدی |
پنج وارونه چه معنا دارد ؟
خواهر کوچکم از من پرسید! من به او خندیدم! ناراحت شد و دل آزرده گفت :دیروز خودم دیدم! مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد! بغلش کردم و بوسیدمش و با خود گفتم: بعد ها وقتی باران بی وقفه ی عشق سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی فهمید پنج وارونه چه معنا دارد؟ |
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم هر جا خیال شه بود , باغ و تماشاگه بود در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری آن ماه رو از لامکان , سر درکند در روزنم گوید سلام علیک هی آوردمت صد نقل و می من شاهم و شاهنشهم پرده سپاهان می زنم من آفتاب انورم خوش پردهها را بردرم من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم هر کس که خواهد روز و شب عیش و تماشا و طرب من قندها را لذتم بادامها را روغنم گویم سخن را بازگو مردی کرم ز آغاز گو هین بیملولی شرح کن من سخت کند و کودنم گوید که آن گوش گران , بهتر ز هوش دیگران صد فضل دارد این بر آن کان جا هوا , این جا منم رو رو که صاحب دولتی , جان حیات و عشرتی رضوان و حور و جنتی , زیرا گرفتی دامنم هم کوه و هم عنقا تویی هم عروه الوثقی تویی هم آب و هم سقا تویی هم باغ و سرو و سوسنم افلاک پیشت سر نهد املاک پیشت پر نهد دل گویدت مومم تو را با دیگران چون آهنم حضرت مولانا |
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته خود را سپس کشیده پیشان من گرفته این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان باغی به من نموده ایوان من گرفته این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل اما فروغ رویش ارکان من گرفته این جا کسی است پنهان مانند قند در نی شیرین شکرفروشی دکان من گرفته جادو و چشم بندی چشم کَسَش نبیند سوداگری است موزون میزان من گرفته چون گلشکر من و او در همدگر سرشته من خوی او گرفته , او آن من گرفته در چشم من نیاید خوبان جمله عالم بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم تا درد عشق دیدم درمان من گرفته تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی گر گرد درد گردی فرمان من گرفته در بحر ناامیدی , از خود طمع بریدی زین بحر سر برآری مرجان من گرفته بشکن طلسم صورت , بگشای چشم سیرت تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده پیمانه جام کرده پیمان من گرفته من دامنش کشیده کای نوح روح دیده از گریه عالمی بین طوفان من گرفته تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته تو یار غار وآنگه یاران من گرفته گوید ز گریه بگذر , زان سوی گریه بنگر عشاق روح گشته ریحان من گرفته یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته مستان و میپرستان میدان من گرفته همچو سگان تازی میکن شکار خامش نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی اشراق نور رویش کیهان من گرفته حضرت مولانا |
ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﻛﻪ ﺗﻮي ﻣﻮج ﺑـﻼ
واﺳﻪ ﺗﻮ دﺳﺘﺎﻣﻮ ﻗﺎﻳﻖ ﻣﻲﻛﻨﻢ اﮔـﻪ ﻣﻮﺟـﺎ ﺗـﻮ رو از ﻣﻦ ﺑﮕﻴـﺮن ﻗﻄﺮه ﻗﻄﺮه آب ﻣﻲﺷﻢ دق ﻣﻲﻛﻨﻢ واي ﻛﻪ دﻟﻢ ﻃﺎﻗﺖ دوري ﺗﻮ ﻫﻴﭻ ﻧﺪاره ﺑـﻐـﺾ ﻧـﺒﻮدن ﺗـﻮ اﺷـﻜـﺎﻣﻮ در ﻣﻴـﺎره اي ﻛﻪ ﺑﻲ ﺗﻮ اﻳﻦ ﻛﻮﻳﺮ، ﺧﻮاب ﺑﺎرون ﻣﻲﺑﻴﻨﻪ وﻗﺘـﻲ ﻧﻴـﺴﺘﻲ، ﻏـﻢ دﻧـﻴﺎ ﺗﻮي ﻗﻠﺒـﻢ ﻣﻲﺷﻴﻨﻪ اي ﻛﻪ ﺑﻲ ﺗﻮ واﺳﻪ ﻣﻦ، ﻫﻤﻪ دﻧﻴﺎ ﻗﻔﺴﻪ ﻣﺴـﻴـﺢ از ﻧـﺒـﻮدن ﺗـﻮ اﻟﺘـﻬـﺎب ﻧﻔﺴﻪ واي ﻛﻪ دﻟﻢ ﻃﺎﻗﺖ دوري ﺗﻮ ﻫﻴﭻ ﻧﺪاره ﺑـﻐـﺾ ﻧـﺒﻮدن ﺗـﻮ اﺷـﻜـﺎﻣﻮ در ﻣﻴـﺎره ﺗﻮي ﺑـﻬـﺖ ﻏﻢ و ﺗـﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺮم دﺳﺖ ﻧﻮازش ﻛﺸﻴﺪي وﻟﻲ ﺑﺎ رﻓﺘﻨﺖ اي ﻫﺴﺘﻲ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻲ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ آﺗﻴﺶ ﻛﺸﻴﺪي .... |
وﻗﺘﻲ دﺳﺘﺎم ﺧﺎﻟﻲ ﺑﺎﺷﻪ
وﻗﺘﻲ ﺑـﺎﺷـﻢ ﻋـﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﻏﻴﺮ دل ﭼﻴﺰي ﻧﺪارم ﻛﻪ ﺑـﺪوﻧـﻢ ﻻﻳـﻖ ﺗﻮ دﻟـﻤـﻮ از ﻣـﺎل دﻧـﻴـﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ داده ﺑﻮدم ﺑـﺎ ﺗﻤـﻮم ﺑـﻲ ﭘﻨﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﻜﻴﻪ داده ﺑﻮدم .. |
اکنون ساعت 03:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)