نباشد جز از بیپدر دشمنش
که یزدان به آتش بسوزد تنش |
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست |
خیال ِ دوست تو را مژده وصال دهد که آن خیال و گمان جانب یقین کشدا |
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه
باخبر باش که من غرق گناهم همه شب |
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای ِ شب و ورد ِ سحری بود |
چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنی
خدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنی |
هيچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست گفت: این هست ولی جان ِ پدر هیچ مگو |
گفتم ای ساطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب |
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست |
من دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ما سر درمکش منکر مشو تو بردهای دستار ما |
من در این جای همین صورت بی جانم و بس
دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست |
من بیخود و تو بیخود ما را کی برد خانه من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه |
نقل قول:
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه صد بار ترا گفتم کم خور دو سه پیمانه ------------------------------------------ ندارم به جز دل مکانی برایت اگر عیب این خانه تنگی نباشد |
نقل قول:
تو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستی دل بر غریبی مینهی این کی بود شرط وفا |
ببخشید استاد ;) ولی اینجوری به نظر من قشنگ تره
وفا نکردی و کردم، به سر نبردی و بردم ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟ |
آره قشنگتره ..اما از الان بايد تمرين كني به اصل نسخ و شعرها ..نه اون چيزي كه عامه ميگن:d خلاصه ديگه نبينم جلو استادت ..از خودت معلومات بروز بدي:d به عهد و توبه چرا چون فتیله میپیچی که عهد تو چو چراغی رهین هر نکباست |
خب اون بیشتر به دل میشینه ، دل دیگه نمی شه کارش کرد...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا |
بله..جفتش دو تاس
بر گلویت تیغها را دست نی و زخم نی گر چو اسماعیل قربانت کنم نیکو شنو |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
عکس جمال وحدت در خود به چشم من بین
آیینه ام لطیفست ای جلوه الهی |
هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا |
به جلوه گل سوری نگاه میکردم
که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ |
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت |
کوکب بخت مرا هیچ منجم مشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم |
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد |
اشک خونین به طبیبان بنمودم گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد |
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست |
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست |
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را |
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
كه رقيب ز در نيايد به بهانه گدايي |
ايوول اميد زدي توي خط عراقيا;)
خود گویند راز و خود میشنوند زین آب و گلی بهانه بر ساختهاند |
نقل قول:
*************************************** البته اين شعر هم عاشقانه هست و هم عارفانه، مگه نه؟ اسرار خرابات بجز مست نداند هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟ |
هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی |
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را |
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم |
جايي كه تخت مسند جم مي رود به باد گر غم خوريم خوش نبود كه مي خوريم |
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور |
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاست مشكل نشيند |
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستیست سرانجام هر کمال که هست |
اکنون ساعت 07:08 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)