آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد // ... |
اگر به لطف بخوانی مزید الطاف است اگر به قهر برانی درون ما صاف است چو سرو سرکشی ای یار سنگدل با ما چه چشمهاست که بر روی تو ز اطراف است ل |
لاله ای دارم که آنرا نه چمن نه باغ دارد
لاله من این دل من کوه زاران زار دارد // ت |
تو نفست دل کن و دل را چو جان کن پس آنگه سوی جانان روان کن ش |
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد // د |
دل به بوی وصل آن گل آب و گل را ساخت جا ورنه مقصود آن گلستی گل کجا و دل کجا و |
وصل تو اجل را زسرم دورهمی داشت
ازدولت هجرتو کنون دورنمانده است ه |
هوا هوای بهار است و باده باده ناب به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب ت |
تو هم چون گل ز خندیدن لبت با هم نمی آید
روا داری که من بلبل، چو بوتیمار بنشینم "سعدی" « شـــــ » |
شب یار من تب است و غم سینه سوز هم تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم ای اشک همتی که به کشت وجود من آتش فکند آه و دل سینه سوز هم غ |
اکنون ساعت 06:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)