پرنده های قفسی عادت دارن به بیکسی عمرشون بی هم نفس کز میکنن کنج قفس نمیدونن سفر چیه عاشق دربه در کیه هر کی بریزه شادونه فکر میکنن خداشونه یه عمره بی حبیبن با آسمون غریبن این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن چمیدونن به چی میگن ستاره چمیدونن دنیا کیا بهاره چمیدونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره چشمه ی کوه مشرق چه راه دوری داره قفس به این بزرگی کاشکی پرنده بودم مهم نبود پریدن ولی برنده بودم فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی |
عشق به شکل پرواز يه پرندس عشق خواب يه آهوي رمندس
من زائري تشنه زير باران عشق چشمه آبي ام کشندس من مي ميرم از اين آب مسموم مرگ عاشق عين بودن اوج پرواز يه پرندس تو که معناي عشقي به من معنا بده اي يار دروغ اين صدارو به گور قصه ها بسپار صدا کن اسممو از عمق شب از عمق ديوار براي زنده بودن دليل آخرينم باش محبت بذر فرياد خاک خوب سرزمينم باش طلوع صادق عصيان من بيداريم باش عشق گذشتن از مرز وجود مرگ آغار راه قصه بوده من راهي شدم نگو که زوده اون کسي که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده |
برادر جان نمی دونی چه غمگینم
|
قصه برگ و باد ( خدا)
|
مثل چتر خورشيد
|
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
|
|
چون خاطرت شود شاد از تو خدا نگهدار
من شعر رفته از ياد از تو خدا نگهدار لب بسته است و خاموش در سر هواي عشقت در دل هميشه فرياد از تو خدا نگهدار در يك غروب دلگير در زير سيل باران در كوچه ها زنم داد از تو خدا نگهدار نقشي كه گفته بودي بر لوح دل نشاندم جرمش به پاي فرهاد از تو خدا نگهدار روحم كه بسته ي توست قلبم كه قاب عشق است عمرم كه رفته بر باد از تو خدا نگهدار. |
شبي از پشت تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم! تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم! پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي دلم حيران و سرگردان چشمانيست رؤيايي و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت حريم چشم هايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم نمي دانم چرا رفتي؟ نمي دانم چرا شايد خطا كردم! و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي نمي دانم كجا؟ تا كي؟ براي چه؟ ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد و بعد از رفتنت آسمان چشمانم خيس باران شد و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد كه من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد و بعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد كسي فهميد كه تو نام مرا از ياد خواهي برد و من با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد هنوز آشفته ي چشمان زيباي توام برگرد...برگرد...برگرد! ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت: تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم و من در حالي ما بين اشك و حسرت و ترديد كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سرد است ومن در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر نمي دانم چرا شايد به رسم عادت پروانگي مان باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم |
ما چون دو دریچه رو به روی هم، |
اکنون ساعت 03:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)