پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

T I N A 03-15-2010 01:08 PM

پرنده های قفسی عادت دارن به بیکسی
عمرشون بی هم نفس کز میکنن کنج قفس

نمیدونن سفر چیه
عاشق دربه در کیه
هر کی بریزه شادونه فکر میکنن خداشونه
یه عمره بی حبیبن
با آسمون غریبن
این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن

چمیدونن به چی میگن ستاره
چمیدونن دنیا کیا بهاره
چمیدونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون
تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره
چشمه ی کوه مشرق چه راه دوری داره

قفس به این بزرگی کاشکی پرنده بودم
مهم نبود پریدن ولی برنده بودم
فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی
غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی
غصت میگیره وقتی میدونی و میبینی

T I N A 03-15-2010 01:10 PM

عشق به شکل پرواز يه پرندس عشق خواب يه آهوي رمندس


من زائري تشنه زير باران عشق چشمه آبي ام کشندس


من مي ميرم از اين آب مسموم مرگ عاشق عين بودن اوج پرواز يه پرندس


تو که معناي عشقي به من معنا بده اي يار دروغ اين صدارو به گور قصه ها بسپار


صدا کن اسممو از عمق شب از عمق ديوار


براي زنده بودن دليل آخرينم باش محبت بذر فرياد خاک خوب سرزمينم باش


طلوع صادق عصيان من بيداريم باش


عشق گذشتن از مرز وجود مرگ آغار راه قصه بوده


من راهي شدم نگو که زوده اون کسي که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده



behnam5555 03-15-2010 01:39 PM

برادر جان نمی دونی چه غمگینم
 


برادر جان نمی دونی چه غمگینم
......

نمی دونی ...
نمی دونی برادر جان
.....

گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی برادر جان.....
چه سخته در به در بودن
....

مثل طوفان همیشه در سفر بودن.....
برادر جان برادر جان نمی دونی....
چه تلخه وارث درد پدر بودن.....

دلم تنگه برادر جان ......
برادر جان دلم تنگه
.....!!!!


دلم تنگه از این روزهای بی امید.....
از این شبگردیهای خسته و مایوس....
از این تکرار بیهوده دلم تنگه.....
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس......

دلم تنگه برادر جان .....
برادر جان دلم تنگه
.......

دلم خوش نیست غمگینم برادر جان......
از این تکرار بی رویای بی لبخند

دلم تنگه برادر جان ..... برادر جان دلم تنگه .......



behnam5555 03-15-2010 01:42 PM

قصه برگ و باد ( خدا)
 

قصه برگ و باد ( خدا)


آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها
تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا
یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم
آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم
وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره
به خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره
با دلی خرد و شکسته گفت نذار از اون جداشم
ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم
برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا می گفت
غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت
باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟
با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه
یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون
سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون
ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید
تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید
بارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشه
تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه
ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد
به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که میمرد
برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این خواست خدا بود
هر کی زندگیشو باخته دلش از خدا جدا بود...



behnam5555 03-15-2010 01:52 PM

مثل چتر خورشيد
 


عاشق شعرم پر از موجي نو ام
در دلم غرقم به اين صحراگمم

در سرم شور است و شعلاي جنون
عاشقم پس بي خبر از ميم و نون


بي خبر از خود ولي عالم به ذات
ذات خود گويم نه ذات هر صفات


شعر ها يم ادعايي بيش نيست
در ديار تو مرا هم كيش نيست


كوهم اما بار ها فتحت شدم

هم نشين و مرهم دردت شدم


از تو بر قلبم زخم است يادگار
در پي تو من هميشه بي قرار

دور باد اين غـم ز قلبم دورباد
چشم در راهت كمي پر نور باد


آه و زجه از تو و از اين مجال
از توهم از تو و وهم وخيال

رشـته ي افكار زنگـاري من

اي تمام خواب و بيداري من

دوش در خوابم صدايي آشنا
بانگ مي آورد كه اي مرد گدا

رو بساطت جاي ديگر پهن كن
يار مايي اندكي خوش لحن كن



behnam5555 03-15-2010 02:01 PM

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
 


صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود


چند این شب و خاموشی؟ وقت است كه برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
برخیزم و بگشایم ، بند از دل پرآتش
وین سیل گدازان را ، از سینه فرو ریزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا ، بگشایم و بگریزم

فرگل 03-15-2010 02:16 PM



یك سبد پر ز ستاره با ماست

روی یك سفره احساس

كه بین من و تو پیداست

قلب من سخت اسیر احساس

عشق تو

قطره اشكی است

كه از گوشه چشمت پیداست

روح تو یك گل سرخ تنهاست

حس من

چون یك موج

در تب و تاب دریاست

دستم از دوری دستت تنهاست

چشم تو

رنگ قشنگی است
كه در برگ درختان پیداست.

فرانک 03-16-2010 11:01 PM

چون خاطرت شود شاد از تو خدا نگهدار
من شعر رفته از ياد از تو خدا نگهدار
لب بسته است و خاموش در سر هواي عشقت
در دل هميشه فرياد از تو خدا نگهدار
در يك غروب دلگير در زير سيل باران
در كوچه ها زنم داد از تو خدا نگهدار
نقشي كه گفته بودي بر لوح دل نشاندم
جرمش به پاي فرهاد از تو خدا نگهدار
روحم كه بسته ي توست قلبم كه قاب عشق است
عمرم كه رفته بر باد از تو خدا نگهدار.

raha_10 03-17-2010 09:10 AM


شبي از پشت تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم!
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم!
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو
در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشمانيست رؤيايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشم هايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا شايد خطا كردم!
و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا؟ تا كي؟ براي چه؟
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتنت آسمان چشمانم خيس باران شد
و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد كه من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد
كسي فهميد كه تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من
با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد
هنوز آشفته ي چشمان زيباي توام برگرد...برگرد...برگرد!
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من
در حالي ما بين اشك و حسرت و ترديد
كنار انتظاري كه بدون ‌پاسخ و سرد است
ومن
در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل
ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا
شايد به رسم عادت پروانگي مان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

فرگل 03-17-2010 09:43 AM

ما چون دو دریچه رو به روی هم،
آگاه ز هر بگو مگوی هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده،
هر روز قرار روز آینده.
عمر آینه ی بهشت، اما... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست،
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست.
نه مهر فسون،نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد.



اکنون ساعت 03:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)