تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل خ |
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان بپوشان ز |
زمستون فصل تولد تو
تو رو یاد من میاره ص |
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام ح |
حالا انتهاي كوچه شعر
منم با انتظاري مبهم و زرد ولي ايكاش جادوي نگاهت غزل هاي مرا غارت نمي كرد ت |
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت س |
سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی
آره بازم منم همون دیوونه ی همیشگی آ |
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد
تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم ب |
بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود
دامی به راهی می نهم مرغی به دامی می زنم ک |
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم س |
سخن گفتن غزل خواندن سرودن
من و شب های غربت تا سحرگاه ل |
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم ع |
عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی
عشق آن است که صد دل به یک یار دهی ی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را ف |
فـــارغ از مــا و منـست آنـکه بکـوی تو خـزید
غافل از هر دو جهان کِی به هوای من و ماست د |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما ن |
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کزو ماند سرای زر نگار ز |
ز کوی میکده بر گشته ام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز د |
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا ص |
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم د |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان م |
ماهی که قدش بسرو میماند راست
آیینه بدست و روی خود می آراست ن |
نی شورش و نی قیست و نی جنگ ساقیست و شراب مجلس آرا ز |
ز در درآ و شبستان منور کن
هوای مجلس روحانیون معطر کن م |
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو خ |
خوش میدهد نشان جلال و جمال یار
خوش میکند حکایت غره و وقار دوست ا |
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود ن |
نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت س |
سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را ز |
ز در درآ و شبستان منور کن
هوای مجلس روحانیون معطر کن ه |
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر ب |
به کلیسا روی و مسجدیانت در پی
چه خیالی مگر ای دختر ترسا داری دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب "آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری" ل |
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش ع |
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را م |
میای در کاسه چشم است ساقی را بنامیزد
که مستی میکند با عقل و میبخشد خماری خوش ش |
شرابم ده و روی دولت ببین
خرابم کن و گنج حکمت ببین ل |
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی ج |
جمالت معجز حسنست لیکن
حدیث غمزه ات سحر مبینست ر |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت و |
اکنون ساعت 09:11 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)