ديشب گله زلفش با باد همیکردم گفتا غلطی بگذر زين فکرت سودايی |
يا رب سببي ساز كه يارم به سلامت
باز آيد و برهاندم از بند ملامت |
تيغی که آسمانش از فيض خود دهد آب تنها جهان بگيرد بی منت سپاهی |
يا رب به كه شايد گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هرجايي |
يک دم غريق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به يک موی تر شوی |
ياد باد آنكه خرابات نشين بودم و مست
وانچه در مسجدم امروز كم است آنجا بود |
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کيميای عشق بيابی و زر شوی |
يا رب آن نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شکر آن را که دگربار رسيدی به بهار بيخ نيکی بنشان و ره تحقيق بجوی |
يار من چون بخرامد به تماشاي چمن
برسانش ز من اي پيک صبا پيغامي |
يا رب کی آن صبا بوزد کز نسيم آن گردد شمامه کرمش کارساز من نقشی بر آب میزنم از گريه حاليا تا کی شود قرين حقيقت مجاز من |
نيست بر نقش دلم جز الف قامت دوست
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم |
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافيتت در سرای خويشتن است بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او هنوز بر سر عهد و وفای خويشتن است |
تا كي غم دنياي دني اي دل دانا
حيف است ز خوبي كه شود عاشق زشتي |
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را برو از خانه گردون به در و نان مطلب کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را |
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان آمد وقت است كه باز آيي |
يكي چو باده پرستان صراحي اندر دست
يكي چو ساقي مستان به كف گرفته اياغ |
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندليب شيدا را به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر به بند و دام نگيرند مرغ دانا را |
اي كه در زنجير زلفت جاي چندين آشناست
خوش فتاد آن خال مشكين بر رخ رنگين غريب |
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحر آفزینست |
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي نو به مباركبادم |
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی |
يك دم غريق بحر خدا شو گمان مبر
كز آب هفت بحر به يك موي تر شوي |
یا رب آن آهوی مشکین بختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان بچمن بازرسان |
ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست كه نيست |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب |
بي گفت وگوي زلف تو دل همي شكند
با زلف دلكش تو كه را روي گفت وگوست |
تا ابد بوی محبت بمشامش نرسد
هرکه خاک در میخانه برخسار نرفت |
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند در سر کار خرابات کنند ايمان را |
از آن زمان كه بر اين آستان نهادم روي
فراز مسند خورشيد تكيه گاه من است |
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد |
شرم ازآن چشم سيه بادش ومژگان دراز
هر كه دل بردن او ديد در انكار من است |
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست نان حلال شيخ ز آب حرام ما حافظ ز ديده دانه اشکی همیفشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما |
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
كسي به حسن وملاحت به يار ما نرسد |
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنيد زينهار ای دوستان جان من و جان شما |
ای صبا گر بجوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را |
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی يا رب مکناد آفت ايام خرابت |
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل |
لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است وز پی ديدن او دادن جان کار من است |
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام |
اکنون ساعت 12:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)