به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند.دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی. |
شروع می کنم به از تو نوشتن کاغذ مست می گردد قلم به رقص در می آید.نمی دانم چرا هر وقت می خواهم از تو چیزی بر روی کاغذ بیاورم و از تو بنویسم وجودم،قلمم،کاغذم همه وهمه به وجد می آییم.عزیزم!تمام دیشب در خیالت گریستم هنوز پاییز چشمانت را روی شاخه های سرد انتظار جستجو می کنم نمی دانی چقدر محتاج توام.هنوز کاغذهایم به شوق نگاهت رنگ کاهی را پس می زند وتمام شب وتمام ثانیه ها،یکی یکی می گذرند وبه اشک هایم به دریاها روان می شوند کاش برگردی زود،کوچه بی تو دل تنگی دارد کاش برگردی زود و می دیدی که چه حالی دارد ببینی که هنوز حلقه زرد خورشید داغ تنهایی من را دارد کاش زود برمی گشتی تا قاب عکس روی دیوار تهی از چهره تو نباشد وتمام صفحات دفترم از حرف ونگاه واسم تو پر شود کاش زود بر می گشتی.تو اگر برگردی من تمام شاخه های گل یاس را با تمام احساس تقدیمت می کنم. |
امروز دلم هواي با توبودن كرده چشمانم شوق نگاه تورادارد كاش ميتوانستم لحظه اي ببينمت و دوباره دردرياي چشمانت غرق شوم |
دلم براي تو ... آيا دل تو هم تنگ است ؟! صداي هق هق ... گويا دل تو هم تنگ است ببين نمي شود اينقدر دور بود از هم ببين قبول كن دل تو هم تنگ است من از مسافت اين جاده ها نمي ترسم اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است اگر بدانم گاهي به ياد من هستي و چند ثانيه حتي ! دل تو هم تنگ است پرنده مي شوم اما نمي پرم بي تو پرنده مي شوم تا دل تو هم تنگ است براي تو پر پرواز مي شوم حتي اگر در آن سر دنيا دل تو هم تنگ است اگر در آن سر دنيا اگر در آن دنيا اگر بدانم هر جا دل تو هم تنگ است بدون مكث مي آيم كه باورت بشود دلم براي تو ... آيا دل تو هم تنگ است __________________ |
بنويسم برايت از ترسم ... ترس از بي تو ماندن و بي تو رفتن ... بي تو گفتن و بي تو خواندن ... بنويسم برايت از نغمه هاي شبانه غم در كنج عزلت تنهايي ام ... بنويسم برايت از معناي زندگي از اينكه من زندگي را در كنار تو بودن معنا مي كنم ... زندگي را براي تو سرودن معنا مي كنم ... من زندگي را در خروش چشمان نيلگونت معنا مي كنم ... من زندگي را در آغوش تو بودن معنا مي كنم ... معناي زندگي معناي بوسه هاي آتشين عشق است ... زندگي يعني عشـــــــــــــــــــق |
|
با قلبي لبريز از بهانه عشق و با لبي پر از ترانه هاي عاشقانه ، اما خاموش و بي صدا به كوچه باغهاي رويا سرك مي كشم و تا بي انتها مي روم . مي روم به پاي بيد مجنوني آشفته ، كنار شقايقي عاشق و كوهي تنها اما استوار . مي روم به اميد شاداب شدن زير باران تا انزوا و تنهايي ام درهم شكند |
كاش مي دانستي كه تو با دستهاي خالي ات پر از عاطفه هستي و نگاه پر مهرت تنها نگاه مهرباني ست كه من ديده ام . وقتي كه نگاهم مي كني تمام غمها از كنارم مي گريزند و وقتي كه لبخند مي زني گويي تمام پنجره هاي بسته لبخند مي زنند و گشوده مي شوند . من تمام اينها را به جهاني نخواهم داد ، پس بيا تا آخرين لحظه زندگي همين طور سبـــــــــــز باشيم . |
نه! نرو صبر کن
قرارمان این نبود باید سکه بیندازیم اگر شیر آمد:تردید نکن که دوستت دارم اگر خط آمد :مطمئن باش دوستدارت هستم ...صبر کن سکه بیندازیم اگر دوستت نداشتم...آن وقت برو |
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ... تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ... افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم ! کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ... رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که .... قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!! که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!! ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی ! گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید ! دیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود ! بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی ! اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود ! به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ! |
اکنون ساعت 08:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)