سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
تو نیستی {پپوله} انگار هرگز نبوده ای چیزی مثل نبودن تو را بلعیده است _:2: چیزی مثل نبودن.... و چیزی مثل یافتن یافتن... یافتن... و ندیدن گریبانِ بودنِ مرا گرفته است این خانه، سالهاست که جز جایِ خالیِ تو _:2: و گریستنهای بی پایانِ من به خود چیزی ندیده _:2: تو حتی در قابِ عکسهایِ روی دیوار هم نیستی... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
یک نفر همیشه همراه من است با من راه می رود همان آهنگ غمگینی را گوش می دهد که من بالای بلندی می ایستد به همان تک درخت سبزی نگاه می کند که من کتاب می خواند انگشتش روی همان واژه نامأنوسی مکث می کند که من می نویسد ... می نویسد ... می نویسد با همان بغض موذی در تورم گلویش ... مثل گلوی من یک نفر گاهی مرا از رفتن باز می دارد موهای سیاه سیاهم را از پیشانی خستهام کنار می زند و با لحن مهربانی می گوید حجم مرگ آلود این عشق لحظه های بی اعتبار زندگی و قلبی که بیوقفه می گرید .... آه فرزندم !!! به خانه برگرد به خانه برگرد .... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
دیشب دوباره خواب دیدم همان خواب تکراری باران میامد تو آمدی چتر نداشتی لباس گرم نداشتی حرفی برای گفتن نداشتی قصد ماندن نداشتی پای رفتن داشتی رفتی باران هنوز میامد... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
و هر زنی که رازِ فصلها را میداند و حرفِ لحظهها را میفهمد و میگذارد زمان بگذرد تا به جفت گیری گلها و به دنیایِ خیسِ چشمها بگوید سلام سلام زنی ست خوشبخت.. نیکی فیروزکوهی (الهام گرفته شده از شعر جاودانه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد از فروغِ عزیز) ... |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
و کاش هرگز ندانی مشقتِ شبهای بی تو را مانوس شدن مرگی ست هزار باره محو شدنی غم انگیز آرام آرام بی امان و هزار باره...{پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
همه میمیرند و چقدر تنهایی کم است برای مرگِ یک آدم..._:2: نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
نقاشیهایش آسمان نداشت یا اگر داشت ، آسمانش ماه نداشت و ماه اگر بود ، مهتاب نداشت و گاهی که مهتاب داشت ، دلدادهای نداشت چطور عاشق کسی باشم که عشق را نه در شب میبیند نه در شراب نه در پروازِ یک پرنده نه در دیوارِ همسایه , پر از پیچکهایِ رونده نه در خنده ی مردی که خسته ست نه حتی یک ستاره برایِ زنی که دل بسته ست چطور عاشق کسی باشم که هیچ رویایی برایِ خوابِ من نداشت که هیچ نقشی برایِ نقشِ دستهایِ من نداشت ؟؟؟ در این دنیایِ خسته ی خسته چگونه میتوان عاشق شد؟ نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
میشود یک شب خوابید و صبح با خبر شد غمها را از یک کنار به دور ریخته اند ؟ که اگر اشکی هست یا از عمقِ شادمانیِ دلی بی درد است یا از پس به هم رسیدنهای دور یا گریه کودکی که دستِ بی حواسش ، بادبادکی را بر باد میدهد کاش میشد یک صبح کسی زنگِ خانه هامان را بزند بگوید با دستِ پر آمده ایم با لبخند:) با قلبهایی آکنده از عشقهای واقعی از آنسوی دوست داشتن ها آمدهایم بمانیم و هرگز نرویم{پپوله} هیچکس نمی داند چقدر جایِ شادمانیهای بی سبب در دل نسلِ ما خالیست ... نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
مثلِ خواب مثلِ خیالِ مثل خودت کبوترها کجا لانه دارند که هر وقتِ خدا که ... هر ... وقت ... خدا حرفِ آمدن که میشود پر ر ر ر ر میکشند پر میکشند... چه میدانم ... لابد زیر آسمانِ همان خدا راستی که بامِ خانه ی ما چه بی کبوتر است.. هیچ کبوتری مرا یاد تو نمیاندازد... همه پروازها اما چرا... {پپوله}{پپوله}{پپوله} نیکی فیروزکوهی |
سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی
در من طلوع کن در من غروب کن در من آشیانه بساز ریشه کن بارور شو عاشق شو شاعر شو شعر بساز شعر بخوان در من آسمان آبی باش ابر باش باران باش عمقِ دریا باش در من مثل یک شهر باش شلوغ باش گاهی اگر شد کوچهای بن بست باش شاد باش بخند بخند بخند و دلت اگر گرفت سر را بر سینهام بگذار به طپشهای قلبی گوش کن که میخواهد تو در وجودش طلوع کنی غروب کنی آشیانه بسازی شعر بسازی بباری بتابی بخندی بخندی بخندی و گاهی دلت اگر گرفت سر بر سینه اش بگذاری... {پپوله}{پپوله}{پپوله} نیکی فیروزکوهی |
اکنون ساعت 11:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)