دم بود نایی من در دمِ دم هستم نی بند بندم همگی پر بود از نغمه ی وی هر دم از دم بزند آتشم اندر رگ و پی عشق دم گاه به رومم کشد و گاه به ری گاه اندر عرب اندازد و گاهی عجمم او منم یا منم او یا بود از او منمم منم آن ذات که در عین صفات آمده ام از حضور شه شیرین , حرکات آمده ام |
من
هر روز پشت پنجره ای که شبیه هیچ پنجره ای نیست سلام های بی صدایت را تا می کنم و از نقطه های دور برایت دست تکان می دهم تماشایت می کنم و می دانم تو_هر روز_ با اینکه چشمانت را_محکم_ بسته ای نگاهم می کنی و با اینکه خودت را جلد کرده ای برایم دست تکان می دهی من می دانم خیال های رنگی ات را من می خوانم و می خندم و می خندم و می خندم بگذار تا همیشه روشنی چراغ کوچکم از خنده های پر ستاره ات وام گیرد |
اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم
این شعر تا ابد با تو خواهد زیست حتی وقتی که من دیگر نباشم یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد شعر عاشقانه بیشتر از آدمها می ماند عاشقانت تو را ترک می کنند اما شعر عاشقانه همیشه با تو خواهد بود پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم! شعری از اعماق جان٫ که مرا به یاد تو آورد...... شعری که همیشه با تو بماند. |
عاشقي را شرط اول ناله وفرياد نيست |
من را تو به راه عشق خواندي ممنون |
شبي غم با دل من گفتــگو کرد |
درون سينه آهي سرد دارم |
ديدي غرلي سرود عاشق شده بود |
عشق من عاشقم باش نذار بیافتم از پا |
برايم آشنا هستي |
یکی بود یکی نبود |
در را ببند زیرا |
امشب به ياد بودنت تا صبح با سازم مي خونم |
اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد |
در چشمانت چیست که مرا به سوی خود میکشد در گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها را می طلبد ؟ در آینه چشم هایم بنگر . چه می بینی ؟ آیا می بینی که تو را می بیند؟ صدای طپش قلبم را می شنوی که فریاد می زند دوستت دارم ؟ دوست ندارم که بگویم دوستت دارم دوست دارم که بدانی دوستت دارم . |
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست ؟! و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟! و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست ؟! و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست ؟! جان ِ جانست وگر جای ندارد چه عجب این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست ؟! غمزه چشم بهانهست و زان سو هوسیست و آنک او در پس غمزهست دل خستست کجاست ؟! پرده روشن دل بست و خیالات نمود و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست ؟! عقل تا مست نشد , چون و چرا پست نشد و آنک او مست شد , از چون و چرا رست کجاست ؟! |
مجنون و پریشانِ توام , دستم گیر سرگشته و حیرانِ توام , دستم گیر هر بی سر و پا چو دستگیری دارد من بی سر و سامانِ توام , دستم گیر |
منه خوش خياله ساده
حالا با پاي پياده دنبالت دارم ميگردم همسفر با شب و جاده پرم از حسرت و خواهش واسه يك لحظه نوازش كوله باره غم رو دوشم رهسپاره شهر سازش تو قامت سياه شب وقتي ستاره ميميره انگار ميخواد بهم بگه واسه رسيدن به تو ديره از منه خسته رو خط رفتن بي تو يه سايه فقط ميمونه سايه ي مردي كه خوش خياله تو نا رفيقو رفيق ميدونه هنوزم اسمت عزيزه واسه اين هميشه تنها قصه ي بود و نبودت ميشه راهي واسه فردا |
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم میان خونم و ترسم که گر آید خیال او به خون دل خیالش را ز بیخویشی بیالایم خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند به خون غرقه شود والله اگر این راه بگشایم منم افتاده در سیلی اگر مجنون آن لیلی ز من گر یک نشان خواهد نشانیهاش بنمایم ز شبهای من گریان بپرس از لشکر پریان که در ظلمت ز آمدشد پری را پای می سایم اگر یک دم بیاسایم روان من نیاساید من آن لحظه بیاسایم که یک لحظه نیاسایم رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم که تا چون مه نکاهم من چو مه زان پس نیفزایم |
شاید آنقدر آبی نباشم که لحظه هایم پر از اقاقیا شود ! شاید آنقدر عاشق نباشم که سروده هایم زمزمه ی هر عابری شود ! شاید آنقدر بزرگ نباشم که مایه ام تمام وجودت را در بر گیرد ! شاید آنقدر نور نباشم که در شبهای تیره ی تنهایی نیازت باشم ! شاید آنی نباشم که در رویا ها درجستجوی آن باشی ! ولی هرکه هستم ! هرچه هستم ! بیش از خود تو را دوست دارم |
من از برق نگاهت می گریزم من از موی سیاهت می گریزم برای آنکه اشکت را نبینم همین حالا ز آهت می گریزم برای آنکه نفرینم نگویی ز بغض و ناله هایت می گریزم برای آن که خورشیدم بمانی من از شکل چو ماهت می گریزم برایم نامه دادی من چه گویم؟ که از آن نامه هایت می گریزم نوشتی عشق بازاری ندارد من از طرز نگاهت می گریزم نوشتی خسته ای از عشق و مستی من از آن شکو ه هایت می گریزم نوشتی می گریزی از من و دل من اما پا به پایت می گریزم |
ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند
کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند در سایه های شب تو را تنها نوشتند سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند احساس پاکت را همه تکفیر کردند محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند |
شب به یاد و فکر تو خوابم نمیره فکر تو از خاطر من بیرون نمیره شبها به یاد عشق تو خوابم نمیره فکر تو از یاد دلم بیرون نمیره |
عشق مثل ساعت شني است |
اینو خیلی دوست دارم.میدونم شماهم دوسش دارین
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش! این وزن آواز من است عشقی که گرم و شدید است زود می سوزد و خاموش می شود من سرمای تو را نمی خواهم و نه ضعف یا گستاخی ات را عشقی که دیر بپاید, شتابی ندارد گویی که برای همه عمر , وقت دارد. مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش! این وزن آواز من است اگر مرا بسیار دوست بداری شاید حس تو صادقانه نباشد کمتر دوستم بدار تا عشقت به پایان نرسد من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک, اما صادقانه باشد من راضی ام دوستی پایدار از هر چیزی بالاتر است مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش! این وزن آواز من است بگو تا زمانی که زنده ای, دوستم داری! و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم تا زمانی که زندگی باقی است هرگز تو را فریب می دهم چه اکنون و چه بعد از مرگ همیشه با تو صادق خواهم ماند و امروز در بهار جوانی ام عشقم به تو اطمینان می بخشد مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش! این وزن آواز من است عشق پایدار, لطیف و ملایم است و در طول عمر, ثابت قدم با تاش صادقانه چنین عشقی به من هدیه کن و من با جان خود از آن نگهداری خواهم کرد در خشکی یا دریا در هر جا و در هر آب و هوا عشق پایدار, ثابت و همیشگی است مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش! این وزن آواز من است همان گونه که وزن زندگی است... اسم اینو نمی دونم پس بهش میگیم شاعر گمنام |
یادم رفت بهت بگم که لاله ی ناز منی یادم رفت تو عاشقی تو اوج پرواز منی این دل سر سپرده ام لایق عشق تو نبود آنچه تو را نگفتمت ای کاش یادم بود |
شبي آرام بود و من چون هميشه غرق رويايت دو چشم عاشقم را دوخته بر آسمان من امشب انتظار بودنت را مي كشم كاش من عطر قدومت را ميان اين نسيم مملو از گريه ميان ابر هاي مملو از فرياد رعد و برق يا باران كاش من عطر قدومت را دوباره مي چشيدم خدايا چه سرد است من اما همه دردم بي حضورت بي صدايت اي سراپا همه خوبي همه عشق همه باران همه ياس اي حضور تو حضور باغها اي كه عطر بدنت همچو صد جرعه شراب مست گرداند من من عاشق من ديوانه تو، من بي مي مست كاش امشب بودي من برايت حرف دارم سالها من تو را مي خواهم من تو را مي خوانم من فقط با غم تو غمگينم من فقط گهگاهي نيمه شب مي خوابم ورنه هر شب تنها بي تو خوابم هيچ است كاش يك شب و فقط يك شب زود باز هم گرم حضورت سرد چشمانم را غرق رويا مي كرد بخواب اي نازنينم مهربانم دلنشينم منم من عاشقت آرام باش اي بهترينم من اينجا مست مستم مست و بي پروا شبانگاهان منم گرماي عشقت را درون قلبم خواهان همان شبها كه من مست حضور تو نياز تو دو چشم دلنواز تو خيابان را چو مستان نعره زن طي مي كنم شايد تو را در حاله اي از نور من ديدم ولي اي كاش مي بودي و من نعره زن از مستي عشق تو اينجا باز در كنج قفس رويا نمي چيدم من اينجا كنج زندان پر عطش پر عشق يا ديوانه ام اين را نمي دانم فقط ميدانم اي تنها حضور بي حضور اي كه آغشته به تو دستان افكارم در اين دنياي پر رنگ و رياي بي نفس بي عشق بي پرواز با دل با نفس با عشق با پرواز تو را من دوست ميدارم...... |
یک باره رفت آن همه سرمستی یک باره مرد آن همه شادابی می سوزم ـ ای کجایی کز بوسه بر کام تشنه بزنی آبی ؟ |
آبي بلند را مي انديشم، و هياهوي سبز پائين را ترسان از سايه خويش، به ني زار آمده ام تهي بالا مي ترساند، و خنجر برگ ها به روان فرو مي رود. دشمني كو، تا مرا از من بركند؟ نفرين به زيست: تپش كور! دچار بودن گشتم، و شبيخوني بود . نفرين ! هستي مرا بر چين، اي ندانم چه خدايي موهوم ! نيزه من، مرمر بس تن را شكافت و چه سود، كه اين غم را نتوان سينه دريد . نفرين به زيست: دلهره شيرين ! نيزه ام - يار بيراهه هاي خطر- را تن مي شكنم . صداي شكست، در تهي حادثه مي پيچد . ني ها بهم مي سايد . ترنم سبز مي شكافد: نگاه زني، چون خوابي گوارا، به چشمانم مي نشيند. ترس بي سلاح مرا از پاي مي فكند. من - نيزه دار كهن - آتش مي شوم. او - دشمن زيبا - شبنم نوازش مي افشاند. دستم را مي گيرد و ما - دو مردم روزگاران كهن - مي گذريم. به ني ها تن مي ساييم، و به لالايي سبزشان، گهواره روان را نوسان مي دهيم. آبي بلند، خلوت ما را مي آرايد سهراب |
در شب کوچک من،افسوس
باد با برگ درختان ميلادي دارد در شب کوچک من دلهره ي ويراني ست وزش ظلمت را مي شنوي؟ من غريبانه به اين خوش بختي مي نگرم من به نوميدي خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را مي شنوي؟ در شب اکنون چيزي مي گذرد ماه سرخ است و مشوش و بر اين بام که هر لحظه در او بيم فرو ريختن است ابرها،هم چون انبوه عزاداران لحظه ي باريدن را گويي منتظرند لحظه اي و پس از آن،هيچ پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد و زمين دارد باز مي ماند از چرخش پشت اين پنجره يک نامعلوم نگران من و توست اي سراپايت سبز دست هايت را چون خاطره اي سوزان،در دستان عاشق من بگذار و لبانت را چون حسي گرم از هستي به نوازش هاي لب هاي عاشق من بسپار باد ما را خواهد برد باد ما را خواهد برد |
زبانم را نمي فهمي نگاهم را نمي بيني
ز اشکم بي خبر ماندي و آهم را نمي بيني سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد سيه چشمان مگر طرز نگاهم را نمي بيني؟ گناهم چيست؟جز عشقت!بگو از من چه مي پوشي؟ مگر اي ماه،چشم بي گناهم را نمي بيني؟ سيه مژگان من،موي سپيدم را نگاهي کن سپيد اندام من،روز سياهم را نمي بيني پريشانم دل مرگ آشيانم را نمي جويي پشيمانم نگاهِ عذر خواهم را نمي بيني دلِ بي تاب من باري با دلت آرام مي گيرد اگر دوري ز آغوشم نگاهم کام مي گيرد مرا گر مَست مي خواهي نگاهت را مگير از من که دل از ساقي چشمانِ مستت جام مي گيرد |
بگذرم گر از سر پيمان مي کشد اين غم دگر بارم مي نشينم شايد او آيد عاقبت روزي به ديدارم روزها رفتند و من ديگر خود نمي دانم کدامينم آن من سر سخت مغرورم يا من مغلوب ديرينم؟ آه من هم زنم،زني که دلش در هواي تو مي زند پر و بال دوستت دارم اي خيال لطيف دوستت دارم اياميدِ محال در مني اين همه ز من جدا با مني و ديده ات به سوي غير بهر من نمانده راه گفتگو تو نشسته گرم گفتگو ي غير غرق غم دلم به سينه مي تپد با تو بي قرار و بي تو بي قرار واي از آن دمي که بي خبر ز من برکشي تو رخت از اين ديار سايه ي توام به هر کجا روي سر نهاده ام به زير پاي تو |
چه غميگنه چه غمگينه روزا رو بي تو سَر کردن
به فکر ديدن رويت شب غم رو سَحر کردن ميون اين شب تاريک نداره روشني چشمام که بد جوري تو رو مي خوام بازم روياي شيرينت شده مهمونيه شبهام يه حسه خوبه ناخونده شده مهمون لبخندام شدي عشق من و قلبم به آتيش مي کشي هردم منم ديوونه ي حرفات پُر دردم پُر دردم چقدر سخته تک و تنها اسير غصه ها بودن براي ديدن چشمات همه دنيارو پيمودن |
چند صباحی است که دل را معبد عشقت نهادم و از فراسوی فاصله ها نگاه مهربانت را بر خود خریدم روزگاری بود که تنهاییم را با مرغان آسمان تقسیم می نمودم و همراه با بارش باران دل تنهایم را نوازش می کردم تا اینکه نامت را شنیدم و همانا عشق بزرگت را با دنیای تنهاییم تعویض نمودم مهربانا اگر روزی یاد من در قلبت از بین رفت شکایتی ندارم زیرا یاد تو را با خود همراه خواهم کرد در چشمانت چيست که مرا به سوي خود ميکشد؟ در گرمي دست هايت چيست که دستهايم آنها را ميطلبد ؟ در آينه چشمهايم بنگر چه ميبيني؟ آيا ميبيني که تو را ميبيند؟ صداي طپش قلبم را ميشنوي که فرياد ميزند دوستت دارم دوست ندارم که بگويم دوستت دارم دوست دارم که بداني دوستت دارم |
|
نور تو بودی کی منو از تو جدا کرد |
دل من یه قفله اما دست تو مثل کلیده می خوام از تو بنویسم کاغذام همش سفیده یه سوال عاشقونه بگه هر کسی میدونه اونکه دادم دل و دستش چرا دل به من نمی ده چه قدر دعا کنم من خدارو صدا کنم من دست من به اسمونم نیمه شب دم سپیده گفتم از عشق تو میخوام سر بذارم به بیابون گفت توعاقلتر از اینی این کارا از تو بعیده التماس کردم که یکشب لااقل بیا تو خوابم گفت که هذیون و تموم کن انگاری تبت شدیده گفتم آرزودارم تو مال من بشی یه روزی گفت تو این دنیای بی رحم کی به آرزوش رسیده اونی رو که دوست نداری دنبالت می یاد تا آخر اونی که دنبالشی تو چرا دائم ناپدیده تو از اون روزی که رفتی دل من دیوونه تر شد رنگ من که هیچی زیبا رنگ آسمون پریده سرنوشت گریه نداره خودت این و گفتی اما تو دل من نمی دونم چرا باز یه کم امیده تو من و گذاشتی رفتی اما میخوام بنویسم چه قدر واسم عزیزه اونکه از من دل بریده تقدیم به همه عاشق ها از طرف مریم پاییزی |
دلم میخواست:دنیا خانه مهر ومحبت بود
دلم میخواست:مردم،در همه احوال با هم آشتی بودند. طمع در مال یکدیگر نمی کردند کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند. مراد خویش را در نا مردی های یکدیگر نمی جستند، ازین خون ریختن ها،فتنه ها،پرهیز می کردند،! چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است چه شیرین است وقتی، آفتاب دوستی،در آسمان دهر تابنده است. چه شیرین است وقتی،زندگی خالی زنیرنگ است. |
يكي مي پرسد : اندوه تو از چيست ؟
سبب ساز سكوت مبهمت كيست ؟ برايش صادقانه مي نويسم : براي آنكه بايد باشد و نيست . |
يكي مي پرسد : اندوه تو از چيست ؟
سبب ساز سكوت مبهمت كيست ؟ برايش صادقانه مي نويسم : براي آنكه بايد باشد و نيست . |
اکنون ساعت 11:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)