کوچه وقتي که نباشي رگ خشکيده ي شهره ماه تو گوش خونه گفته ديگه با پنجره قهره سقف دلبستگي بي تو واسه من سايه نداره دلم از روزي که رفتي ديگه همسايه نداره تو پي کدوم ستاره پشت ابرا خونه کردي رفتي و چيزي نگفتي گريه رو بهونه کردي من سوال ساده ي تو تو جواب مشکل من ردپاي رفتن تو روي صحراي دل من کوچه وقتي که نباشي رگ خشکيده ي شهره ماه تو گوش خونه گفته ديگه با پنجره قهره سقف دلبستگي بي تو واسه من سايه نداره دلم از روزي که رفتي ديگه همسايه نداره وقتي آسمون شبهام زير سايه ي چشاته وقتي حتي اين ترانه رنگ غربت صداته نمي ذارم اين دو راهي سر راه ما بشينه نمي ذارم اين جدايي رنگ فردا رو ببينه کوچه وقتي که نباشي رگ خشکيده ي شهره ماه تو گوش خونه گفته ديگه با پنجره قهره سقف دلبستگي بي تو واسه من سايه نداره دلم از روزي که رفتي ديگه همسايه نداره شبو با فانوس اشکت مي برم به روشنايي با تو ميرسم دوباره به طلوع آشنايي مي دونم هر جا که باشي دل تو اهل همين جاست واسـه ي من تو اينجا اول و آخر دنياست هر چي آرزوي خوبه مال تو هرچي که خاطره داري مال من اون روزاي عاشقونه مال تو اين شبهاي بيقراري مال من منم و حسرت با تو ما شدن تويي و بدون من رها شدن آخر غربت دنياست مگه نه اول دو راهي آشنا شدن تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشين بود دلتو شکسته بودم همه ي قصه همين بود مي تونستم با تو باشم مثل سايه مثل رويا اما بيدارمو بي تو مثل تو تنهاي تنها |
وقت رفتن رسيده ولي رفتني که برگشتن آن نزديک است يک کمي خنده واسه روزاي باروني دارم که مي خوام توي جيبم نزديک قلبم بذارم يه بغل خاطره از تو توي کوله بارمه يک کمي اشک و گلايه لاي دستمال پيچيدم وقتي دلم تنگ تو شد غم تو توشه ي راهمه |
دخترم با تو سخن مي گويم
دخترم با تو سخن مي گويم
گوش کن با تو سخن مي گويم زندگي در نگهم گلزاري است و تو با قامت چون نيلوفر شاخه ي پر گل اين گلزاري من در اندام تو يک خرمن گل مي بينم گل گيسو، گل لبها، گل ِ لبخند شباب من به چشمان تو گل هاي فراوان ديدم گل عفت، گل صد رنگِ اميد گل فرداي سپيد مي خرامي و تو را مي نگرم چشم تو آينه ي روشن دنياي من است تو همان خُرد نهالي که چنين باليدي راست چون شاخه ي سرسبز و برومند شدي همچو غنچه درختي همه لبخند شدي ديده بگشاي و در انديشه ي گل چينان باش همه گلچين ِ گل امروزند همه هستي سوزند کس به فرداي گل باغ نمي انديشد آنکه گرد ِ همه گل ها به هوس مي چرخد بلبل عاشق نيست بلکه گلچين سيه کرداري است که سراسيمه دَوَد در پي گل هاي لطيف تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خاک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابي به ره باد مرو غافل از باغ مشو اي گل صد پر من با تو در پرده سخن مي گويم گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ گل پژمرده نخندد بر شاخ کس نگيرد زگل مُرده سراغ! دخترم با تو سخن مي گويم عشق ديدار تو بر گردن من زنجيري است و تو چون قطعه ي الماس درشتي کميابي گردن آويز بر اين زنجيري تا نگهبان تو باشم ز حرامي در شب بر خود از رنج بپيچم همه روز ديده از خواب بپوشم همه شام دخترم، گوهر من، تو که تگ گوهر دنياي مني دل به لبخند حرامي مسپار دزد را دوست مخوان چشم امّيد بر ابليس مدار ديو خويان پليدي که سليمان رويند همه گوهر شکنند ديو، کي ارزش گوهر داند! نه خردمند بُود آنکه اهريمن را از سر جهل سليمان خواند دخترم، اي همه ي هستي من! تو چراغي تو چراغ همه شب هاي مني به ره باد مرو تو گلي، دسته گلي، صد رنگي پيش گلچين منشين تو يکي گوهر تابنده ي بي مانندي خويش را خوار نبين اي سراپا الماس از حرامي بهراس قيمت خود مشکن قدر خود را بشناس قدر خود را بشناس ... |
از دلم نگفته ام اما پنجره هایش می لرزد آنگاه که دیوانه ای به کوچه پرسه می زند با پاره سنگی در دست... ... .. . |
کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی مولانا |
شیشه ای می شکند ...
یک نفر پرسید چرا شیشه شکست؟؟ مادر میگوید : شاید رفع بلاست ... یک نفر زمزمه کرد : باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه پنجره را زد و شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ي مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد تکه ای از آن را بر میداشت ... مرهمی بر دل تنگم میشد ... اما امشب دیدم، هیچ کس هیچ نگفت! غصه ام را نشنید! از خودم می پرسم : آیا ارزش این دل من از شیشه ی پنجره هم کمتر است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دل من سخت شکست ... اما ... هیچ کس هیچ نگفت ... و نپرسید چرا ...؟ |
زندگي چيست ؟ اگر خنده است چرا گريه مي کنيم ؟ اگر گریه است چرا خنده مي کنيم ؟ اگر مرگ است چرا زندگي مي کنيم ؟ اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگر عشق است چرا به آن نمي رسيم ؟ اگر عشق نيست چرا عاشقيم ؟ |
شکسته جلوهي گلبرگ،از بر و دوشت
دميده پرتو مهتاب،از بنا گوشت مگر به دامن گل،سر نهاده اي شب دوش؟ که آيد از نفس غنچه،بوي آغوشت ميان آن همه ساغر که بوسه مي افشاند بر آتشين لب جان پرور قدح نوشت شراب بوسه ي من،رنگ و بوي ديگر داشت مباد گرمي آن بوسه ها،فراموشت ترا چه نکهت گل،تاب آرميدن نيست نسيم غير ندانم چه گفت در گوشت؟ رهي،اگرچه لب از گفگو فرو بستي هزار شکوه سرآيد نگاه خاموشت شراب بوسه - رهي معيري |
زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند: فروختي؟ گفت: نخريدند ، تمام |
گفته بودی فردا، پشت این پنجره ها،
غنچه ای می روید، و کسی می آید، روشنی می آرد ... دیرگاهیست که من، پشت این پنجره ها منتظرم، ولی اینجا حتی، رد پایی هم نیست... |
بازي روزگار را نمي فهمم! من تو را دوست مي دارم تو ديگري را... ديگري مرا... و همه ی ما تنهاييم... |
کاش کوچیک بودیم. وقتی کوچیک بودیم دلامون بزرگ بود. ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دل تنگیم.
کاش کوچیک می موندیم تا حرفامونو از نگاهمون بفهمن، نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد هم که می زنیم باز کسی حرفامونو نمی فهمه... |
من سلام بی جوابی بوده ام
طرح وهم اندود خوابی بوده ام زاده ی پایان روزم زین سبب راه من یکسر گذشت از شهر شب |
غصه ی تو برای من شادی من برای تو دلت گرفت بگو خودم گریه کنم بجای تو روزای خوب برای تو شبای بد برای من بهار و عطرش مال تو برگای پاییز مال من شوق سفر برای تو درد سفر برای من رسیدناش برای تو فکر خطر برای من لذت خنده مال تو بارون گريه مال من |
|
پر از بغضم پر از حرف سکوتم تو رو گم کردم اما روبروتم منو برگردون اون جایی که بودم آخه تا کی گرفتار قنوتم تو دنیایی که جای آرزوهاست کسی جز تو منو عاشق نمیخواست بیا تا سر بذارم رو ی شونه ات دلم مثل خودت تنهای تنهاست هنوزم زخمی سیب فریبم اسیر این شبای نا نجیبم تو خوبی کن بیا به خلوت من تو که میدونی من اینجا غریبم هنوزم عکس چشمات روبرومه نگاه تو تمامه آرزومه بذار باور کنم دستاتو دارم نگیری دستامو کارم تمومه |
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن بمی پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجبست نشنیدن ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب که گرد عارض خوبان خوشست گردیدن مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن |
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم |
شبی در شبترین شبها تو ماهم میشوی آیا؟ تو تسلیم تماشای نگاهم میشوی آیا؟ شبیه یک پرنده ي خیس از باران که می آیم تو با دستان پر مهرت پناهم میشوی آیا؟ پس از طی کردن فرسنگها راهی که میدانی کنار خستگی هام تکیه گاهم میشوی آیا؟ اگر بی روز و تقویم ماندم من به وصل فصلهایت سال و ماهم میشوی آیا؟ |
آسمان بارانی است |
خداحافظ همين حالا، همين حالا كه من تنهام خداحافظ به شرطي كه بفهمي تر شده چشمام خداحافظ كمي غمگين، به ياد اون همه ترديد به ياد آسموني كه منو از چشم تو ميديد اگه گفتم خداحافظ نه اينكه رفتنت ساده اس نه اينكه ميشه باور كرد دوباره آخر جاده اس خداحافظ واسه اينكه نبندي دل به رؤيا ها بدوني بي تو و با تو، همينه رسم اين دنيا خداحافظ خداحافظ همين حالا خداحافظ |
هیوا.... امید
هیوا.... امید
تا که ی بنالیم بو تو گیانا تا که ی بسوتیم ئه ی بریارت وا نه بو فه رموت من روژی هه ر دیم زستان وا رویی به هاریش هات تو هه ر نه هاتی ژهری تالی چاوه روانیت دامی تو له جیاتی ئه ی تو خو نازانی ده ردی چاوه روانی تا چه ن به ئازاره برک و اش و ژانی گیانا بو نه هاتی عازیز بو نه هاتی نه تپرسی هه والم اش و مه رگه ساتی شه و نیه ئه گه ر جاری خه ونت پیوه نه بینیم وا ئه زانم له باوشم دای له سه ر سه رینم که چاو هه ل دینم گیانا بالای به رزت نابینم دوباره ده م سوتینی اش و زامی برینم گیانا که م زو وه ره نازدارم زو وه ره به س جاری بت بینم گیانم بو خوت به ره ترجمه لفظ به لفظ فارسی تا کی بنالم جانا تا کی بسوزم ای که فرموده بودی من روزی می آیم زمستان اینچنین رفت و بهار هم آمد اما تو نیامدی در عوض زهر تلخ انتظار را به من چشانیدی تو که نمی دانی درد انتظار را نمی دانی که چقدر تلخ است زخم و رنج دردش جانا چرا نیامدی، عزیزم چرا نیامدی نپرسیدی احوالم را، دردم را، رنجم را شبی نیست تو را یک بار در خواب نبینم گمان می کنم در آغوشم هستی ، کنار من نشستی اما وقتی چشمانم را باز می کنم قد رعنای تو را نمی بینم دوباره می سوزاند من را درد و رنج زخمم جانان من زود بیا نازنینم زود بیا تا برای یک بار هم که شده ببینمت ، جانم را بگیر و برای خود ببر.:53: |
اگه چشمات نبودن ، دنیا این رنگی نبود
رو لب پرنده ها ، دیگه آهنگی نبود اگه چشمات نبودن ، آسمون آبی نبود ُگلای یاس ِ سفید ، توی ِ هیچ خوابی نبود اگه چشمات نبودن ، شب ِ مهتابی نبود پشت ِِ اَبرای ِ دلم دیگه آفتابی نبود اگه چشمات نبودن ، کی واسم گریه می کرد دل ِ من وقتی شکست ، به کجا تکیه می کرد اگه چشمات نبودن ، کی با من سفر می کرد واسه جشن ِ ماهیا کی ماهُ خبر می کرد اگه چشمات نبودن ، کی ُگلا رو آب می داد واسه گنجشک دلم کی یه جای خواب می داد حالا چشمات با َمَنن که هنوز نفس دارم جُرأت پر کشیدن از توی قفس دارم دیگه چشماتُ نگیر ، که من آزرده بشم مثل گل تو فصل یخ ، زردُ پژمرده بشم تا که چشماتُ دارم شعرای تازه میگم همش از پنجره ای ، که به روم بازه می گم |
یك سبد پر ز ستاره با ماست
روی یك سفره احساس كه بین من و تو پیداست قلب من سخت اسیر احساس عشق تو قطره اشكی است كه از گوشه چشمت پیداست روح تو یك گل سرخ تنهاست حس من چون یك موج در تب و تاب دریاست دستم از دوری دستت تنهاست چشم تو رنگ قشنگی است كه در برگ درختان پیداست. |
به یاد زمستان سال 79
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ يادم آيد : تو به من گفتي : از اين عشق حذر كن! لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب ، آئينه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا ، كه دلت با دگران است! تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن! با تو گفتم : "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم! روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم" باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! اشكي ازشاخه فرو ريخت مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت! اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد، يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم نگسستم ، نرميدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم! بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم! یادش به خیر ...:20: |
گريه بكن وقتي دلت تنگه عزيز گريه بكن ، هي قطره قطره اشك بريز گريه بكن تا كه بدوني عاشقي بدوني بازيچه ي اين دقايقي گريه بكن تا دلت از سنگ بشه بذار يه بارم دل اون تنگ بشه بذار يه بار تنهاي تنها باشه بدون تو در پي فردا باشه بذار بفهمه بي تو فردا دير مياد اگه بياد هم خيلي دلگير مياد بذار بفهمه داشتنت يه دنياست بذار بدونه عشق تو يه روياست بذار بياد پيشت تا اقرار كنه بذار هزار بار عشقو تكرار كنه گريه بكن حالا كه عاشقت نيست گريه بكن بدوني لايقت نيست گريه بكن تا بدوني شكستي بدوني تا حالا چشماتو بستي دوسش داري ، عاشقشي ، دلتنگي عاشق و دلتنگ يه دل سنگي بذار بفهمه مرهم دردها شي بذار بفهمه همه ي فردا شي |
من صبورم اما...
من صبورم اما به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم من صبورم اماچقدر با همه ی عاشقیم محزونم و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم من صبورم اما بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تنگ غروب و چراغی که تورا از شب متروک دلم دور کند من صبورم اما آه این بغض گران صبر چه می داند چیست |
نفس حبس
گلو بسته نگاهش رو به ابرهای پاییزی که هر لحظه تار و پودش را خواهند برد دست روی دست چشم روی چشم محبوس درکنج اتاقی از احساس |
دلم تنگ است این شبها، یقین دارم که می دانی صدای غربت من را ، از احساسم تو می خوانی شدم از درد تنهایی ، گـلی پژمرده و غمــگین ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم چرا ای مرکب عشقم ، چنین آهسته می رانی؟ تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند به من آخر بگو ای دل، چرا امشب پریشانی؟ دلم دریای خون است و پر از امواج بی حاصل درون سینه ام آری ، تو آن موج هراسانی همیشه قلب بیمارم به یاد تو شود روشن چه فرقی می کند اما ، تو که این را نمی دانی |
پیداست هنوز یک شقایق نشدی زندانی زندان دقایق نشدی وقتی که مرا از دل خود می رانی یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی زرد است که لبریز حقایق شده است تلخ است که با درد موافق شده است شاعر نشدی وگر نه می فهمیدی پاییز بهاریست که عاشق شده است |
خدایا کفر نمیگویم، |
|
دلم گرفته است به ايوان ميروم وانگشتانم را بر پوست کشيده شب ميکشم چراغهاي رابطه تاريکند کسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد کرد کسي مرا به مهماني گنجشکها نخواهد برد پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنيست چقدر زيبا سرودي فروغ نميدونم اگه ديوان تو وحافظ نبود تو اين تنهايي چيکار ميکردم پرنده مردنيست پرنده مردنيست وقتي بالهاي پروازت رو از ته قيچي کنن ديگه ناچاري کنج قفس جون بدي وقتي قناريهاي کوچيک رو ميبينم کنج قفس طلايي اسيرشدن دلم بيشتر ميگيره کاش ميشود! کاري کرد کاش ميشود! در قفس رو باز کرد وبعد از آن هم پرواز اما بکجا؟ دلم گرفته................. |
بوی باران بوی سبزه بوی خا ک |
يكي داشت ويكي نداشت اوني كه داشت توبودي واوني كه تورونداشت من يكي خواست ويكي نخواست اوني كه خواست توبودي واونيكه بي توبودن رونخواست من يكي آوردويكي مياورد اوني كه آوردتوبودي واونيكه به جزتوبه هيچ كسي ايمان نيورد من يكي موندويكي نموند اوني كه موندتوبودي واوني كه بدون تونمي تونست بمونه من يكي رفت ويكي نرفت اوني كه رفت توبودي واوني كه به خاطرتوتوقلب هيچكي نرفت من... |
http://files.myopera.com/decimal/fil...mport/love.jpg
عشق ، یعنی … |
http://i2.tinypic.com/qyizup.jpg
هر چی آرزوی خوبه، مال تو |
ما رو باش شما رو باش
من ميگم چشات قشنگه تو ميگي دنيا دو رنگه من ميگم چه قدر تو ماهي تو ميگي اول راهي من ميگم بمون هميشه تو ميگي ببين نميشه من مي گم خيلي غريبم تو ميگي نده فريبم من ميگم خوابت رو ديدم تو ميگي ديگه بريدم من مي گم هدف وصاله تو ولي ميگي محاله من ميگم يه عمره سوختم تو ميگي قلبم رو دوختم من ميگم چشمات و وا كن تو ميگي من و رها كن من ميگم خيلي ديوونم تو ميگي آره مي دونم من ميگم دلم شكسته ست تو ميگي خوب ميشه خسته ست من ميگم بشين كنارم تو ميگي دوستت ندارم من ميگم بهم نظر كن تو ولي ميگي سفر كن من ميگم واسم دعا كن تو ميگي نذر رضا كن من ميگم قلبم رو نشكن تو ميگي من مي شكنم من ؟ من ميگم واست مي ميرم تو ميگي نمي پذيرم من ميگم شدم فراموش؟ تو ميگي نه ، رفتم از هوش من ميگم كه رفتم از ياد ؟ تو ميگي نه مرده فرهاد من ميگم باز شدي حيروون ؟ تو ميگي بيچاره مجنون من ميگم ازم بريدي ؟ تو مي پرسي نا اميدي ؟ من ميگم واسم عزيزي تو ميگي زبون ميريزي؟ من ميگم تو خيلي نازي تو ميگي غرق نيازي من ميگم دلم رو بردي تو ميگي به من سپردي ؟ من ميگم كردم تعجب تو ميگي ديگه بگو خب من ميگم تنهايي سخته تو ميگي اين دست بخته من ميگم دل تو رفته تو ميگي هفت روزه هفته من ميگم راه تو دوره تو ميگي چاره عبوره من ميگم مي خوام بشم گم تو ميگي حرفاي مردم ؟ من ميگم نگذري ساده ؟ تو ميگي آدم زياده من ميگم دل به تو بستن ؟ تو ميگي اينقده هستن من ميگم تنهام ميذاري ؟ تو ميگي طاقت نداري ؟ من ميگم خدا به همرات تو ميگي چه تلخه حرفات من ميگم اهل بهشتي تو ميگي چه سرنوشتي من ميگم تو بي گناهي تو ميگي چه اشتباهي من ميگم كه غرق دردم تو ميگي مي خوام بگردم من ميگم چيزي مي خواستي ؟ تو ميگي تشنمه راستي من ميگم از غم آبه تو ميگي دلم كبابه من مي گم برو كنارش تو ميگي رفت پيش يارش من ميگم با تو چيكار كرد ؟ تو ميگي كشت و فرار كرد من ميگم چيزي گذاشته ؟ تو ميگي دو خط نوشته من ميگم بختش سياهه تو ميگي اون بي گناهه من ميگم رفته كه حالا تو مي گي مونده خيالا من ميگم مي آد يه روزي تو ميگي داري مي سوزي من ميگم رنگت چه زرده تو مي پرسي بر ميگرده ؟ من ميگم بياد الهي تو ميگي كه خيلي ماهي من ميگم ماهت سفر كرد تو ميگي تو رو خبر كرد ؟ من ميگم هر كي با ماهش تو ميگي بار گناهش؟ من ميگم تو بي وفايي تو ميگي بريم يه جايي من ميگم دلم اسيره تو ميگي نه خيلي ديره من ميگم خدا بزرگه تو ميگي زندگي گرگه من ميگم عاشق پرنده ست تو ميگي معشوق برنده ست من ميگم به روزها شك كن تو ميگي بهم كمك كن من ميگم خدانگهدار تو ميگي تا چي بخواد يار من ميگم كه تا قيامت برو زيبا به سلامت پشت تو آب نمي ريزم كه نگی روندم عزيزم |
مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن که در آنجا که تویی بر نیاید دگر آواز از من ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد هر چه میل دل دوست. بپذیریم به جان هر چه غیر دل اوست. بسپاریم به باد آه باز هم این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد آزمون بود و تماشای دو عشق بیستون بود و تمنای دو دست در زمانی که چو کبک خنده می کرد شیرین. تیشه میزد فرهاد نتوان گفت به جانبازی فرهاد افسوس نتوان کرد ز بی دردی شیرین فریاد کار شیرین به جهان شور برانگیختن است. عشق در جان کسی ریختن است کار فرهاد برآوردن میل دوست خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن خواه با کوه درآویختن است رمز شیرینی این قصه کجاست؟ آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست: جان چراغان کنی از عشق کسی به امیدش ببری رنج بسی تب و تابی بودت هر نفسی به وصالی برسی یا نرسی سینه بی عشق مباد |
عشق گوید فارغ از بود و نبودم عقل گوید من نظام کایناتم عشق گوید رسته از قید جهانم عقل گوید کشف معقولات خوانم عشق گوید علم مجهولات دانم عقل گوید از خطرها می رهانم عشق گوید در خطرها من امانم عقل گوید رهنما و راه دانم عشق گوید من به راهی بی نشانم عقل گوید من نشان افتخارم عشق گوید بی نشانی خاکسارم عقل گوید عالم و صاحب کمالم عشق گوید من به دنبال وصالم عقل گوید اهل فن و هوشیارم عشق گوید با فنونت نیست کارم عقل گوید من خبیر و نکته دانم عشق گوید بی خبر از این و آنم عقل گوید اهل بحث و قیل و قالم عشق گوید من قرین وجد و حالم عقل گوید من چراغ تیره روزم عشق گوید نوربخش دل فروزم |
اکنون ساعت 12:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)