پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   بیا با خدای مهربان حرف بزنیم (خسته ای؟ دلتنگی؟ سریع بیا اینجا) خدایم ای خدایم ، صدایت می کنم بشنو صدایم (http://p30city.net/showthread.php?t=3113)

ابریشم 07-28-2010 05:24 PM

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند...

لباس پوشید و راهی مسجد شد اما در راه زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی مسجد شد.

در راه با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد از او تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند.

همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.



مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد !!!

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار کرد و مجدداً همان جواب را شنید !

مرد اول تعجب کرد که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند!!!

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.))

مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح داد:

من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم!وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید.

من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه با جدیت بیشتر به راه مسجد برگشتید.

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید.

من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.

بنا براین، من سالم رسیدن شما را به مسجد مطمئن ساختم...!

ابریشم 07-28-2010 05:25 PM

ماجراي سفر من و خدا با دوچرخه!


زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد.

اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت مي‌كند تا بعداً تك تك آنها را به‌رخم بكشد.

به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران دولتى.

ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یك جاده ناهموار!

اما خوبیش به این بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب مى‌زد.

آن روزها كه من ركاب مى‌زدم و او كمكم مى‌كرد، تقریباً راه را مى‌دانستم، اما ركاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل پیش بینى كسلم مى‌كرد، چون همیشه كوتاه‌ترین فاصله‌ها را پیدا مى‌كردم.

یادم نمى‌آید كى بود كه به من گفت جاهایمان را عوض كنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود... خدا با من همراه بود و من پشت سراو ركاب مى‌زدم.

حالا دیگر زندگى كردن در كنار یك قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.

او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در كوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته مي‌توانست با حداكثر سرعت براند،

او مرا در جاده‌هاى خطرناك و صعب‌العبور، اما بسیار زیبا و با شكوه به پیش مى‌برد، و من غرق سعادت مى‌شدم.

گاهى نگران مى‌شدم و مى‌پرسیدم، «دارى منو كجا مى‌برى» او مى‌خندید و جوابم را نمى‌داد و من حس مى‌كردم دارم كم كم به او اعتماد مى‌كنم.

بزودى زندگى كسالت بارم را فراموش كردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى كه مى‌‌گفتم، «دارم مى‌ترسم» بر مى‌گشت و دستم را مى‌گرفت.

او مرا به آدم‌هایى معرفى كرد كه هدایایى را به من مى‌دادند كه به آنها نیاز داشتم.

هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مى‌دادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.

و ما باز رفتیم و رفتیم..


حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همه‌شان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگین‌اند!»

و من همین كار را كردم و همه هدایا را به مردمى كه سر راهمان قرار مى‌گرفتند، دادم و متوجه شدم كه در بخشیدن است كه دریافت مى‌كنم. حالا دیگر بارمان سبك شده بود.

او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود.

او مى‌دانست چطور از پیچ‌هاى خطرناك بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز كند..

من یاد گرفتم چشم‌هایم را ببندم و در عجیب‌ترین جاها، فقط شبیه به او ركاب بزنم.

این طورى وقتى چشم‌هایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مى‌بردم و وقتى چشم‌هایم را مى‌بستم، نسیم خنكى صورتم را نوازش مى‌داد.

هر وقت در زندگى احساس مى‌كنم كه دیگر نمى‌توانم ادامه بدهم، او لبخند مى‌زند و فقط مى‌گوید،

mohajerava@yahoo.com 07-28-2010 08:54 PM

سپاس
 
{پپوله}[size="1"]
  1. :53:{پپوله}:53:{پپوله}:53:{پپوله}
    خدایا به خاطر داده ها ونداده هایت شکر که انچه داده ای نعمت وانچه نداده ای حکمت است
[/size]
:53:{پپوله}:53:{پپوله}:53:{پپوله}:53:

مهدی 07-29-2010 10:47 PM

خدايا به ذات خداوندي ات
به اوصاف بي مثل ومانندي ات
به لبيك حجاج بيت الحرام
به مدفون يثرب عليه السلام
به طاعات پيران آراسته
به صدق جوانان نو خاسته
به پاكان،كزآلايشم دور دار
وگر زلتي رفت ، معذور دار

" سعدی "


ابریشم 08-15-2010 03:20 PM

خدایا همه میگویند رمضان ماه میهمانی توست

خدایا عمریست مهمان توییم

براستی میهمانی دیگر کافی نیست ؟!

دلم میگیرد!

نمی‌شود دیگر مهمان تو نباشم خدا ؟!

وقت آن نرسیده است

که برای همیشه هم‌خانه تو باشم یا الله ؟

الهی میهمانی تو شریف است و کریمانه

و میهمانانت حبیب خدا !

تو را به حبیبانت قسم

ما را در خانه خود برای همیشه نگاه دار

تا هم‌خانه تو و همدم تو باشیم

خدایا ما را به غلامی و کنیزی جاودانت میپذیری ؟ . . .

ابریشم 08-15-2010 03:24 PM

گفتم : خسته ام!

گفتی : " هرگز از رحمت خدا ناامید مباشید" ( زمر 53 )



گفتم : کسی را ندارم!

گفتی : " از رگ گردن به تو نزدیکترم " ( ق 16 )



گفتم : ولی انگار مرا فراموش کرده ای ؟

گفتی : " مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم " ( بقره 152 )



گفتم : تا کی باید صبر کرد ؟

گفتی : " و تو چه میدانی؟ شاید آن ساعت نزدیک باشد " ( احزاب 63 )

Arash.N 08-15-2010 05:34 PM

من با خدا غذا خوردم
 
پسرکی بود که می خواست خداراملاقات کند . او می دانست تا رسیدن به خدا باید راه دور ودرازی را بپیماید. به همین دلیل چمدانی برداشت و درون آن را پر از ساندویچ و نوشابه کرد و بی آنکه به کسی چیزی بگوید ، سفر خودش را شروع کرد.

چند کوچه آن طرف تر به یک پارک رسید. پیرمردی رادید که درحال دانه دادن به پرندگان بود. رفت پیش او و روی نیمکت نشست. پیرمرد گرسنه به نظر می رسید. پسرک هم احساس گرسنگی می کرد. پس چمدانش را باز کرد و یک ساندویچ و یک نوشابه به پیرمرد تعارف کرد. پیرمرد غذا را گرفت و لبخندی به کودک زد . پسرک شاد شد و با هم شروع به خوردن غذا کردند.

آنها تمام بعد از ظهر را به پرندگان غذا دادند و شادی کردند ، بی آنکه کلمه ای با هم حرف بزنند. وقتی هوا تاریک شد ، پسرک فهمید که باید به خانه باز گردد ، چند قدمی دور نشده بود که برگشت و خود را در آغوش پیرمرد انداخت. پیرمرد با محبت اورا بوسید و لبخندی به او هدیه داد.

وقتی پسرک به خانه برگشت ، مادرش با نگرانی از او پرسید تا این وقت شب کجابودی ؟

پسرک در حالی که خیلی خوشحال به نظر می رسید ، جواب داد: پیش خدا !

پیرمرد هم به خانه اش رفت . همسرش با تعجب از او پرسید : چرا اینقدر خوشحالی ؟
پیرمرد جوابداد : امروز بهترین روز عمرم بود . من امروز با خدا غذا خوردم

پ.ن: شرمنده جای بهتری برای ساخت این تاپیک پیدا نکردم. از مدیران خواهشمندم اگه اینجا جای این تاپیک نیست، انتقال بدن


SonBol 08-16-2010 07:55 PM

یه روز خدا یک گلی رو از بهشت به زمین فرستاد
و به اون گفت روی زمین برای خود نقطه‌ای پیدا کن تا همون‌جا منزلگاه تو باشه
گل از اون بالا منطقه‌ای رو دید زرد رنگ،
سرزمین وسیع و پهناوری بود
پیش خودش گفت من همین‌جا می‌مونم
رو به خدا کرد و گفت:
خدایا منو همین‌جا قرار بده
خدا گفت گل من اینجا مناسب تو نیست؛
گل گفت خدایا خودت به من گفتی انتخاب کن و من هم اینجا رو انتخاب کردم
خدا گفت:
نه همین که گفتم
گل نالید که خدایا تو دل منو آزردی
چرا با من این کار رو کردی
کره زمین می‌چرخید و گل نظاره‌گر زمین بود
ناگهان گل منطقه‌ای رو دید آبی
رنگ آبی که از بالا برق زیبایی داشت
زیبایی و برق رنگ آبی
دل گل رو با خودش برد
گل گفت خدایا من اینجا رو می‌خوام
خدایا من و همین‌جا پایین بزار
خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست
گل گفت خدایا چرا منو اذیت می‌کنی چرا به من سخت می‌گیری
تو دل منو گل آفریدی
شکننده و عاشق و حالا مدام دل عاشق منو می‌شکنی
چرا اون چیزی که بهش علاقه‌مند می‌شم و عاشق رو از من دور می‌کنی
خدا گفت همین که گفتم؛
و کره زمین همچنان می‌چرخید
گل گریه می‌کرد و با چشمان گریان به زمین نگاه می‌کرد
دلش گرفته بود
خسته شده بود
دوری اون دوتا سرزمین خیلی اذیتش می‌کرد
به طوری که از خدا آرزوی مرگ می‌کرد.
دوست داشت زود منزلگاهی رو پیدا کنه
دیگه براش هیچی مهم نبود عشق مهم نبود، فقط یه چیز مهم بود
دیگه خسته شده بود دوست داشت سریع جایی رو پیدا کنه و توش منزل کنه
ناگهان چشم گل به سرزمینی افتاد سبز و زیبا
گل پیش خودش فکر کرد و گفت
عجب جایی چقدر اینجا سبزه
سبز مثل برگهام
مثل ساقه‌ام
حتما اینجا جای منه
خدا می‌خواسته من اینجا باشم که نگذاشته او دو مکان قبلی بمونم
آره بابا جای من اینجاست
گل عاشق و دل داده‌تر از گذشته شده بود
عاشق‌تر از گذشته
رو به خدا کرد و گفت خدایا فهمیدم چقدر دوستم داری
تو همین رو می‌خواستی
خدایا منو اینجا قرارم بده
زود باش دیگه طاقت ندارم
خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست
جای دیگه‌ای رو انتخاب کن
گل گریه کرد و گفت:
خدایا چرا با من اینکار رو می‌کنی
من گلم دل منو نشکن
خدایا من با تو قهر می‌کنم
خودت برام جایی پیدا کن
تو برای خواسته‌های من اهمیتی قایل نیستی
خدا گفت: به من توکل می کنی‌؟
گل گفت: هر کاری دوست داری بکن.
خدا دست گل رو گرفت و در تاریکی شب او را در جایی گذاشت.
گل از بس گریه کرده بود خوابش گرفت
و ندید که خدا او را کجا گذاشت.
گل خواب بود که نوری ملایم به چشمش خورد
آروم چشماش رو باز کرد
تا چشماش رو باز کرد
دونه دونه‌های آبی خنک ریخت روی صورتش
گل خیلی تشنه بود
تشنه تشنه
با قطره‌های آب تشنگیش رو بر طرف کرد
با آب چشماشو شست
وقتی چشماش بازتر شد
دید پیر مردی مهربان با وجدی که توی چشماش فریاد می‌زد
داره گل رو نگاه می‌کنه
گل اطرافشو نگاه کرد
خدا اونو گذاشته بود توی یه باغچه کوچک
توی خونه یه پیرمرد تنها
پیر مرد خدا رو شکر کرد
که گلی زیبا توی خونش در اومده
گل‌های دیگه به گل تازه وارد سلام گفتن و از اون استقبال کردن
گل عاشق رو به آسمون کرد و به خدا گفت:
خدایا منو توی این باغچه کوچک گذاشتی
من لیاقتم این بود
یا اون سرزمین‌های قشنگی که دیدم
این بود اون سرزمینی که به من وعده داده بودی
خدا گفت:
اولین جایی رو که دیدی اسمش بیابان بود
جایی که توش آب نیست و خاکش داغه داغه
تو اونجا بیش از چند دقیقه طاقت نمی‌آوردی و می‌مردی
گل گفت‌:
خوب اون سرزمین آبی چی بود
خدا گفت:
اون قسمت دریا بود
دریا پر آبه
آب شور
تو اونجا خفه می‌شدی و می مردی
گل گفت خدایا
اون سرزمین سبز رنگ که هم جنس و رنگ خودم بود چی؟
خدا گفت:
اسم اون سرزمین جنگله
جنگل پر از درخت‌های بلند و تو هم رفته هست
تو گلی هستی کوچک که احتیاج به آفتاب داری
وجود اون درخت‌های بلند به تو اجازه نمی‌داد که آفتاب بخوری
تو بدون آفتاب خشک می‌شدی و می‌مردی
گل گفت:
اینجا کجاست
خدا گفت:
اینجا باغچه کوچک پیرمردیه که به تو می‌رسه
آبت میده، کود برات می‌ریزه، مواظب حشره‌های موذی روت نشینه ...
گل گفت: خدایا پس چرا تو منو آنقدر عاشق کردی
چرا اونجاها رو به من نشون دادی
خدا گفت:
همه اینها بخاطر این بود که بفهمی و کاملاً درک کنی که من چقدر تو رو دوست دارم
اگر از اول می‌آوردمت اینجا این قدر که الآن می‌دونی دوست دارم اون موقع نمی‌فهمیدی
من تو رو اونقدر دوست دارم که دلم نمی‌خواد تو سختی بکشی
اگر توی صحرا می‌مردی صحرا هم از مرگ تو غمگین می‌شد و دل مرده می‌شد
من هم به خاطر تو هم بخاطر صحرا این کار رو نکردم
صحرای منم قشنگه پر از زیبایی‌هاست
اگر تو توی دریا می‌مردی هم دریا ناراحت می‌شد هم ماهی‌های توی دریا
تو خودت می‌دونی چقدر دریا قشنگه و زیبا
اگر توی جنگل می‌مردی جنگل از قصه دق می‌کرد و خشک می‌شد
اونوقت تمام حیوان‌ها هم می‌مردن
حالا می‌بینی من همه شما رو دوست دارم
گل و دریا و صحرا و هر چیزی که توی دنیاست
همتون زیبا هستین و زیبا
گل گفت خدایا منو ببخش تو چقدر مهربون هستی و ما چقدر نادون
اما یه چیزی روی گل مونده بود
رنگ گل از داغ عشق سرخ سرخ شده بود.
سرخ سرخ.

ابریشم 08-16-2010 10:42 PM

عجب صبري خدا دارد !

عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم .
همان يك لحظه اول،
كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بي وجدان
جهان را با همه زيبايي و زشتي،
به روي يكدگر، ويرانه ميكردم.
****
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
كه در همسايه صدها گرسنه ،چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم
نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پيمانه ميكردم .
***
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
كه مي ديدم يكي عريان و لرزان، ديگري پوشيده از صد جامه رنگين
زمين و آسمان را
واژگون مستانه ميكردم
***
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
نه طاعت ميپذيرفتم
نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده
پاره پاره در كف زاهد نمايان ،
سبحه صد دانه ميكردم
***
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
نه طاعت مي پذيرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگر ها تيز كرده ،
پاره پاره در كف زاهد نمايان ،
سبحه صد دانه مي كرد
***
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان
هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو،
آواره و ديوانه ميكردم.
***
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپاي وجود بي وفا معشوق را، پروانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
بعرش كبريايي، با همه صبر خدايي
تا كه ميديدم عزيز نابجايي، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد
گردش اين چرخ را وارونه ،
بي صبرانه ميكردم
***
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
كه ميديدم مشوش عارف و عامي
ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش
بجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري
در اين دنياي پر افسانه ميكردم
***
عجب صبري خدا دارد !
چرا من جاي او باشم
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و
تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد
وگرنه من بجاي او چو بودم
يكنفس كي عادلانه سازشي ،
با جاهل و فرزانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !

رزیتا 08-17-2010 12:50 AM

خدایا امروز خیلی دلم برات تنگ شده بود

خدایا...........
دلم برات تنگ شده

بد جوری دلم هواتو کرده....
منو تنها نزار، منو از خودت غافل نکن، دوست دارم


ابریشم 08-19-2010 12:16 PM

خدایا تو مهربان تر از آنی که مرا رها کنی

خدایا تو دانا تر از آنی که مرا بیهوده خلق کنی

خدایا تو مرا از روی مهر و محبت آفریدی

خدایا می دانم رهایم نمی کنی هر چند تورا رها کنم

حال فقط یک بار از روی صدق و راستی دستم را به سویت دراز می کنم می دانم که رهایم نمی کنی

ابریشم 08-19-2010 12:34 PM

سلام خدای من..
خدای قادر من..
خدای مهربون من...
خدای غفور من...
آنقدر دلم برایت تنگ بود که نمیدانستم سر به کدامین
بیابان بگذارم ....
خدای من ..
باورم نمیشود
تنها یک بار از ته دل صدایت زدم ..
و تو خدای سمیع من
صدایم را شنیدی و ندایم را بی پاسخ نگذاشتی
شرمسارم خدای من
انقدر فاصله ام با تو زیاد شده بود که نمدانستم
راه بازگشتم کجاست
اما مهربان من
حبیب من
تو مرا دوباره خواندی...
صدایم زدی..
نوایت که در دلم پیچید
گویی جان دوباره گرفته ام
شکرت خدای من..
شکرت
من سزاوار این همه خوبی و محبت تو نیستم
اینهمه عفو و گذشت تو مرا شایسته نیست
اما تو خدای و من بنده ی تو...

مهربان من شکرت
رحمان من شکرت
پناهم ببخش و مرا آنی به حال خودم مگذار

[IMG]http://*****************/Files2/70d9cdda0e4d4701a763.gif[/IMG]


deltang 08-23-2010 10:23 PM

خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.
بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم.
خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.
خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان
بنده: خدايا سه رکعت زياد است
خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟
خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله
بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!
خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله
بنده: خدايا هوا سرد است!نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم
خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم

بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد

خدا:ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم ،اما باز خوابيد
خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!
خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد
ملائکه:خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟
خدا: او جز من کسي را ندارد...شايد توبه کرد...
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری.

ابریشم 08-26-2010 10:23 PM

خدایا........دلم... دیروز در آمال فردا بود و از بگذشته ها لبریز...
دلم در لابه لای دفتر دیروز،به یاد لحظه های خوش،
به یاد لحظه های بی خبر از خویش پنهان است...
من از امروز تاآینده در تشویش می مانم و دوران بلوغ فکر بر من سخت می تازد
که... فردایم چه خواهد شد و تقدیرم چه میخواهد...

ابریشم 08-26-2010 10:24 PM

http://www.nadaappleby.com.au/images/butterfly.jpg


خدا....
بودنت برای من کافی ست
در گذر تنهایی
چقدر وفاداری تو
هنگام بی کسی
راحت بودن من با تو....
پیشم هستی بدون هیچ بهانه ای
گوش می دهی به من
نوازش تو با نسیم دعایم
دلگرمی تو در اوج دردهایم
و گریه هایم...
چقدر با شکوه است
هنگام رحمت تو
هیچ کس نیست
فقط تو
و مناجات من

ابریشم 08-26-2010 10:25 PM

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/ ۱۸۶)
::.
گفتم: تو همیشه
نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف
/
۲۰۵)
گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/
۲۲) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/
۹۰) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/
۱۰۴) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/
۲-۳ ) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/
۵۳) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/
۱۳۵) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/
۲۲۲) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/
۳۶) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب

__________________
عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید.



ابریشم 08-27-2010 04:35 PM

بخوان ما را، منم پروردگارت


بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذره ای نا چیز

صدایم كن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات كردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیك تر از تو، به تو
اینك صدایم كن
رها كن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پرو دگار پاك بی همتا
منم زیبا، كه زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید:
تو را در بیكران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم كرد
بساط روزی خود را به من بسپار

رها كن غصه یك لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی كن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت كن مرا بر خود
به اشكی یا صدایی، میهمانم كن
كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست میدارم
طلب كن خالق خود را
بجو ما را

تو خواهی یافت
كه عاشق میشوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
كه وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاك باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تكیه كن بر من
قسم بر روز، هنگامی كه عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دور
رهایت من نخواهم كرد

بخوان ما را
كه می گوید كه تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها كن غیر ما را
آشتی كن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر كس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه كم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران كهكشان و كوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
كه دنیا، چیزی چون تو را، كم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا كسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یك لحظه هم یادم نمیكردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
كه می ترساندت از من؟
رها كن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینك صدایم كن مرا،با قطره اشكی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات كاری ندارم
لیك غوغای دل بشكسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاكیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
كنون برگشته ای، اما
كلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینك وضویی كن
خجالت میكشی از من
بگو، جز من، كس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم كن
بدان آغوش من باز است
برای درك آغوشم


شروع كن

یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من

امیر عباس انصاری 08-28-2010 03:55 PM

خداجون همون که خودت میدونی:65:
اوکی؟;)
دمت گرم خداجون:d

shokofe 08-29-2010 08:40 AM

هم اينك آغاز كرده ام
تا تغييراتي بنيادين در زندگي بوجود آورم
پاره اي دير يابند
پاره اي اندوهگينم مي كنند
پاره اي با خطر همراهند
وبسياري به معني رنجهاي دم افروزند
اما هر چه باشند
مي دانم كه از عهده ي آنها بر مي ايم
زيرا كسي چون تو را دارم
كه در سختي وشادكامي ديده بر من دارد
همان است كه استوار
مرا به پيش مي راند.....

shokofe 08-30-2010 10:30 AM

هرگز سعي نمي كنم به دور دست هاي
پيش رو وپشت سر بنگرم،ولي همواره
سرم را بالا نگه مي دارم

هيچ دلخوشي بالاتر از آن نيست
كه بدانيد (عشق خدا)شما را در
ميان نياز ودرماندگي تان در
برگرفته است.
حال ميدانم اگر منزلگاه دنيايي كه در آن به سر
مي بريم ويران شود،جايگاهي از خدا داريم
سرايي جاودان در بهشت
كه با دستان هيچ انساني ساخته نشده است
:53::53::53::53::53::53::53::53::53::53::53::53::53::53::53: :53::53::53::53::53::53::53::53::53::53:

ابریشم 08-30-2010 05:15 PM

http://www.gtalk.ir/images/icons/%28239%29.gif جای پا
خوابی دیدم
خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زدم بر پهنه اسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد در هر صحنه دو جفت پا روی شن دیدام یکی متعلق به من یکی متعلق به خدا وقتی اخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر و جای پاها ی روی شن نگاه کردم متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام فقط یک جفت پا روی شن بوده است. همچنین متوجه شدم که این در سخترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است این واقعا برایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم : خدایا ، تو گفتی اگر دنبال تو بیایم ، در تمام راه با من خواهی بود ولی دیدام که در سخت ترین دوران زندگی ام ، فقط یک جفت پا وجود داشت نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی ؟! خدا پاسخ داد : بنده بسیار عزیزم ، من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت اگر در ازمون ها و رنج ها فقط یک جفت جای پا دیدی زمانی بود که : تورا در اغوش حمل می کردم .

ابریشم 08-30-2010 05:49 PM

http://www.gtalk.ir/images/icons/%2830%29.gif از خدا خواستم
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،

خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.

از خدا خواستم تا کودک معلولم را درمان کند،

خدا گفت: نه!

روح او بی نقص است و تن او موقت و فناپذیر.

از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،

خدا گفت: نه!

شکیبایی زاده رنج و سختی است.

شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،

خدا گفت: نه!

من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،

خدا گفت: نه!

رنج و سختی، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،

خدا گفت: نه!

بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه.

من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.

از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که او مرا دوست دارد.

و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم

shokofe 08-31-2010 08:44 AM

بينايي ام باش ،اي خداوند قلبم

براي همه باش نه فقط براي من كه به حقيقت اينگونه اي
برترين خيالم در روزان وشبان ،باشد كه در خواب وبيداري،حضور تو فروغ زندگي ام گردد
خردم باش وكلام حقيقي ام وهميشه همراهم باش
پروردگارا!در من ساكن شو تا با تو يگانه شوم
و فقط تو در قلبم باش
اي پادشاه ملكوت
تو گنج مني

اي حاكم مطلق!سريره بزرگ قلبم هر چه باشد،خويشتن را در نظرگاهم نمايان دار!
مرا از خود برهان تا سپاسگزارت باشم

بايست تا خود را هلاك كنم،تادر هستي ات زندگي كنم
بايست تا خود را بفرسايم،تا در تو بشكفم
بايست خود را تهي كنم،تا لبريز از تو گردم
بايست براي خود هيچ نباشم ،تا براي تو هيچ باشم

پروردگارا !در ذهنم باش ودر شعورم
پروردگارا ! در چشمم باش ودرنگاهم
پروردگارا ! در دلم باش ودر انديشه ام
پروردگارا ! در فرجام زندگي ام حاضر باش ولحظه عزيمتم

ابریشم 09-01-2010 10:15 PM

خدایا بی پناهم
ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است
ببین غرق گناهم

دو دست دعا برآورده ام بسوی آسمانها

که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها

بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد


http://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gif

__________________


بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد

ابریشم 09-03-2010 05:18 PM

خدايا!
راهي نمي بينيم
آينده پنهان است.
اما مهم نيست
همين كافي ست
كه تو همه چيز را مي بيني
و من تو را

ابریشم 09-03-2010 05:19 PM

خدای من
دلم لرزان است و گامهایم سست و بی جان
ایمانم همچو آتشی است فروزان در دستانم
نه غیر تو امیدی دارم
نه جز تو پناهی...
پناهم بده یا رب...

امشب نوید ظهور را میخواهم
امشب رستگاری مومنان را خواهانم
امشب عشق عارفان را خواستارم
امشب هدایت بندگان را طلب میکنم

ابریشم 09-03-2010 05:22 PM

الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتاج نامردان مگردان

عطا کن دست بخشش همتم را

خجل از روی محتاجان مگردان

الهی کیفرم را می پذیرم

که از تو ذات خود را پس بگیرم

کمک کن تا که با نا حق نسازم

برای عشق و آزادی بمیرم


ابریشم 09-07-2010 04:56 PM


یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتتظر،ولی دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چار راه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود


*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت

*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود

*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد

*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند

*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود

ابریشم 09-09-2010 02:06 PM

خدایا


به ما کمک فرما تا اندوخته های خیر در این ماه عزیز را در تمام طول سال حفظ کنیم و آن ها را به دست فراموشی نسپاریم



آمین
__________________
بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی.



[IMG]http://*****************/Files2/656b79e0bf114c15b5c8.jpg[/IMG]

Setare 09-11-2010 10:31 PM

خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی، ندادی بعدا دادی، ندادی بعدا می خوای بدی، دادی بعدا می خوای پس بگیری، داده بودی و پس گرفته بودی، اگه بدی پس می گیری، پس گرفتی دادی، پس گرفتی بعدا می خوای بدی، اگه می دادی پس می گرفتی، نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی، خلاصه
خداجون سرتو درد نیارم به خاطر همه شکر

ابریشم 09-15-2010 03:13 PM

http://www.gtalk.ir/images/icons/%28239%29.gif درد دل خدا...
خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.
بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم.
خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.
خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان
بنده: خدايا سه رکعت زياد است
خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟
خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله
بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!
خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله
بنده: خدايا هوا سرد است!نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم
خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم

بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد

خدا:ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم ،اما باز خوابيد
خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!
خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد
ملائکه:خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟
خدا: او جز من کسي را ندارد...شايد توبه کرد...

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری.



----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

قطره بارانم...
من یکی هستم ولی یک از هزارانم...در پی پیوستن به جمع یارانم...فکر همراهی با سیل خروشانم...فکر تشنگی گلها در گلستانم...میتوانم چشمه های خشک را از نو بجوشانم...میتوانم سرزمین خشک را از نو برویانم...کوچکم اما...دست دریا را همیشه پشت سر دارم...من به صبح روشن فردا امیدوارم...

ابریشم 09-16-2010 08:34 PM

خداوندا

ما را از بندگان شکر گذارت قرار ده که در میان غوغای دل و غفلت اندیشه

، تنها با غزال یاد تو ، سجاده را در آغوش می کشند و از تو می خواهند

که در طریق بندگی ات ثابت قدم و استوارشان گردانی و لذت پرواز و اوج

گرفتن در آسمان عشقت را عطایشان فرمایی ...!!!


__________________
حسبي ربي جل الله


shokofe 09-28-2010 02:15 PM

گاه و بی گاه دلم بدجوری واسه خدا تنگ میشه .
یه وقتایی دلم می‌خواد بهم وقت قبلی بده و تو یه جلسه خصوصی دو نفره درد دلامو بشنوه .
اون منو از ملاقاتش به خاطر نگرفتن وقت قبلی محروم نمی‌کنه .
هیچ وقت اسمم واسه صحبت با اون وارد یه لیست انتظار طویل نمی‌شه که معلوم نیست کی نوبت به من برسه . محاله ، محاله ممکنه بهم بگه نمی‌پذیرمت .
خیلی بزرگواره ، با وجودی که بالاترین مقام این دنیای شلوغ پلوغه ، هیچ وقت منتظرم نمی‌ذاره .

ابریشم 09-30-2010 10:36 PM

خدایا : عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.
خدایا : به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن .
خدایا : رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نساز.
خدایا : مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی قضاوت نکنم.
خدایا : جهل آمیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.
خدایا : شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.
خدایا : درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلاف در رابطه با هم میامیز. آن چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم.
خدایا : مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله در امان دار.
خدایا : خودخواهی را چندان درمن بکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز آن در رنج نباشم.
خدایا : مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق« باشم.
خدایا: « تقوای ستیزم» بیاموز تا درانبوه مسوولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.
خدایا : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن. لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.

ابریشم 09-30-2010 10:37 PM

خدایا نباشد روزی که آنقدر خسته ات کنم تا به حال خود رهایم کنی !
رحیما مبادا دیگر دوستم نداشته باشی ؟
کریما کودک احساسم محتاج نوازش دستان پر مهر توست ... ببین چه بی تابانه خواب از چشمانش ربوده شده ....
معبودا راه خطا را بر ما سد کن ....
عزیزا تنها تو از این دل آگاهی مبادا با ندانم کاری موجبات آزار دیگری باشم ؟
بزرگا مدد رسان اگر خیر نیستم لااقل شر هم نباشم ؟ این بیش از هر چیز آزارم میدهد.

shokofe 10-02-2010 11:47 AM

دوباره خداوند تلنگری کوچک بر من زد
تا باعث شود که من دوباره سرم را بالا بگیرم و بهتر ببینم
تا چشمهایم را دوباره باز کنم و زندگی را بهتر ببینم
تا من دوباره به خودم بیایم و خود را ببینم
آنچه بیش از همه من را در این روزها آزار می دهد تنهایی است
و نه در جسم ام که روحم
تنها از خدا می خواهم تا در این تنهایی یاری رسان دستانم باشد
تا سربلند از این جاده زندگی بگذرم
خداوندا به خاطر تمام نعمت هایت تو را سپاس می گویم
که زبان جسم ام قادر به بیان این تقدیر نیست

خدايا با تو بودن را دوست دارم
خدايا مثل هميشه با من و با دلم باش

BaHaReH 10-02-2010 04:19 PM

خدایا !

می دانی کشتی وجودم در تبلوری عاشقانه

در دریای شک و تردید گرفتار توفانی سخت شد

غمی به غربت اشک عاشقانه ی عاشقی تنها

آسمان قلبم را در هم می فشارد

امروز منم تنها ترین

منم سر گشته ترین

در برابرت به سجده می نشینم ای ناز بهار

به خاک پایت چشم می نهم ای لطافت دیدار

بر من ببخشای قصورم را

می دانی که جز درگاه مهربانی تو

هیچ دری به رویم گشاده نیست

می دانی روحم دریای آشفتگی است

از تو می خواهم این آشفتگی را

به آرامشی ماندگار بدل گردانی

معبود من !

چشم امیدم به لطف توست

و

نوای زندگانی ام را

نوید ترانه ی بخشش تو می نوازد.

می دانی

آتش سوزانی وجودم را در خود بلعیده است

که همه ی هستی ام را می سوزاند

و خاکسترم را به دم سرد باد می سپارد .

و باز تو خوب می دانی

که ذره ذره ی وجودم نام از تو دارد

و در قطره قطره ی خونم یاد تو جاری است .

آرام بخش دل ها !

گناهم را ببخشای و بر من خرده مگیر


که من انسانم و تو خدای انسان

ابریشم 10-15-2010 12:36 PM

خدايا ! مرا وسيله اي براي صلح و آرامش قرار ده.
بگذار هرجا تنفر است ، بذر عشق بكارم.
هرجا آزردگي است ، ببخشايم . هرجا شك حاكم است ، ايمان و هرجا يأس است ، اميد . هرجا تاريكي است ، روشنايي و هرجا غم جاري است ، شادي نثاركنم.
الهي ! توفيقم ده كه بيش از طلب همدردي ، همدردي كنم .
بيش از آنكه مرا بفهمند ، ديگران را درك كنم .
پيش از آنكه مرا دوست بدارند ، دوست بدارم ، زيرا در عطا كردن است كه
مي ستانيم و در بخشيدن است كه بخشيده ميشويم و در مردن است كه ، حيات ابدي مي يابيم

مهلا خانم 10-15-2010 03:10 PM

حرف با خدا
 
فقط می توانم بگویم:
خدایا تو بزرگی و من کوچک
پس دستم را بگیر!:53:

مهلا خانم 10-15-2010 03:16 PM

مناجات خواجه عبدا...انصاری
 


الهی نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونی است گواهی تو ترجمانی من بکردند ندأ من افزونی است قروب تو چـــراغ وجد بیفروخت همت من افزونی است بود تو کار من راست کـــرد بود تو من افزونی است ـ

الهی از بود خود چه دیدم مگر بلا و عناد از بود تــــو همـــه عطا است و وفای به بر پیدا و بکرم هویدا ـ نا کرده گیر کرد رهی و آن کـــن که از تو سزا ـ

الهی نـــام تو مــا را جواز و مهــــــر تو ما را جهــاز ـ

الهی شنــاخت تو ما را امان و لطف تو مـــا را عیـــان ـ

الهی فضـــل تـــو ما را لوادکنف تــــو ما را ئادی ـ

الهی ضیعفان را پناهی قاصدان را بـــر سراهی مومنـــــان را گواهی چه بود که افزوئی و نکاهی؟

الهــــی چه عزیز است او که تو او را خواهی در بگریزد او را در راه آرئی طوبی آنکس را را کـــه تو او رایی ـ آیا که تا از ما خــــود کرائی؟

کریمــا گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ـ بنده آن ثنا ام که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی ـ تو آنی که گفتی من آنم آنــی ـ

الهی نمی توانم که این کار بیتو بسر بریم نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم ـ هر گه که پنداریم کهه رسیدیم از حیرت شمارواسر بریم ـ

خـــــداوندا کجا باز یابیم آنروزکه تو ما را بودی و ما نبــودیم تا باز به ان روز رسیم میان آتش و دودیم اگـــر بدو گیتی آنروز یابیم پر سودیم ور بود خود را در یابیم به نبــود خود خشنودیم ـ


الهی از آنچه نخواستی چه آیــــد؟ و آنرا که نخواندی کی آیــد؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نا بایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جوار است؟ و خار را چه از آن کش بوی گل در کنار است ـ

الهی شاد بدانم که بد درگاه تو میزارم بر آن امیـــد که روزی در میـــدان فضل بتو نازم تومن فاپذیری و من فا تو پردازم ـ یک نظر در من نگری و دو گیتی بآب انـــدازم ـ

الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فـــدا کردیم ـ بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم ـ برقی تافت از مشرق حقیقت اب و گل کم انگاشتیم و دو گییتی بگذاشتیم ـ یک نظر بسوختیم و بگداختیم بیفزای نظریو این سوخته را مـــرهم ساز و غرق شده را دریاب که می زده راهم بمی دارد و مرهم بود ـ

الهی تودوستان را به خصمان می نمایی درویشان را به غم و اندوهان میدهی بیمار کنی و خود بیمارستان کنی درمانده کنی و خود درمان کنی از خاک آدم کنی و با وی احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی مجلسش روضه رضوان کنی نا خوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی آنگه او را بزندان کنی و سال ها گریان کنی جباری تو کار جباران کنی خداوندی کار خداوند ان کنی تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی ـ

الهی بنده با حکم ازل چون براید؟ < و آنچــه ندارد چه باید جهــد بنده چیست کار خواست تو دارد بنده به جهد خویش کی تــــواند ؟

الهی ای ســزای کرم وای نوازنده عالم نه با جز تو شادیست و نه با یاد تو غــــم ـ خصمی و شفیعی و گواهی و حکم هرگز بینما نفسی با مهــر تو بهم آزاد شده از بند وجود و عدم باز رسته از رحمت لوح و قلم درمجلس انس قدح شادی بردست نهاده دمادم ـ

الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد یار آن دارد که چون تو یاری دارد ـ او که در دو جهان تر دارد هرگز کی ترا گذارد و عجب آنست که او که ترا دارد از همه زار تر میگذارد ـ او که نیافت بسبب نا یافت می زارد اوکه یافت باری چـــرا میگذارد دربرآن را که چون تو یاری باشد گر ناله کند سیاهکاری باش
د ـ

الهی در سر گریستنی دارم دراز ـ ندانم که از حسرت گریم یا از ناز ـ گریستن حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز ـ از ناز گریستن چون بود این قصه یی است دراز ـ

الهی یک چند بیاد تو نازیدیم آخر خود را رستخیز گزیدیم چومن کیست که این کار را سزیدیم اینم بس که صحبت تو ارزدیم ـ

الهی نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان پس بیدل و بیجان زندگی چون توان؟

الهی جدا ماندم از جهانیان به آنک چشمم از تو تهی و تو مراعیان خالی ینی از من و نبینیم رویت جائی که تو با منی و دیدارینی ای دولت دل و زندگانی جان نادریافت یافته و نادیده عیان یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سرو جان ـ یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان یابنده تو نه به شادی پردازد و نه باندهان ـ خداوندا به سر مرا کاری ار آن عبارت نتوان تمام کن برما کاری با خود که از دو گیتی نهان ـ

الهی شاد بدانیم که اول تو بودی و ما نبودیم ـ کار تو درگرفتی و ما نگرفتیم قیمت خود نهادی و رسول خود فرستادی ـ

الهی هر چه طلب بما دادی به سزا داری ما تباه مکن و هرچه بجای ما کردی از نیکی به عیب ما بریده مکن و هرچه نه به سزای ما ساختی بناسزائی ما جدا مکن ـ

الهی آنچـــه ما خود کشتیم به برمیار و آنچه تو ما را کشتی آفت ما زا آن باز دار ـ من چه دانستم که مزدور راوست که بهشت باقی او را حظ است و عارف اوست که در آرزوی یک لحظه است ـ من چه دانستم که مزدور در آرزوی حور و قصور است و عارف در بحر عیان غرقه نور است



الهی ما را بر این در گاه همه نیاز روزی بود که قطره ار آن شراب بر دل ماریزی ـ تا کی ما را بر آب و آتش بریم آمیزی ؟ ای بخت ما از دوست رستخیزی ـ

الهی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی و ز دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی ـ نفسهای جوانمردانی ـ حاضر دلهای ذاکرانی ـ

ملکا تو آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی من چه دانستم که این دود آتش داغ است ـ من پنداشتم که هر جا آتشی است چراغ است من چه دانستم که در دوستی کشته را گناهست ـ و قاضی خصم را پناهست من چه دانستم که حیزت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در غریق است خوانندگان از و بردر او بسیارند خواهندگان او کم گویندگان از درد بی درد او بسیارند و صاحب درد کم ـ

الهی چون از یافت تو سخن گویند از علم خود بگریزم برزهره خود بترسم در غفلت آویزم همواره از سلطان عیان در پرده غیب میآویزم نه کامم بی لکن خویشتن را در غلطی افکنم تا دمی برزنم ـ

خداوند نثار دل من امید دیدار تست بهار جان من مرغزار وصال تست ـ

خداوندا یافته میجویم با دیده در میگویم که دارم چه جویم که ببینم چه گویم شفیته این جستجویم گرفتار این گفتگویم ـ

خداوندا خود کردم و خود خریدم آتش بر خوئ خود افرورانیدم از دوستی آواز دادم دل و جان فراناز دادم ـ

مهربانا اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم ـ

الهی چه یاد کنم که خود همه یادم ـ من خرمن نشان خود فرا باد دادم یاد کردن کسب است و فراموش نکردن زندگانی زندگانی وراء دو گیتی است و کسب چنانکه دانی ـ

الهی یک چند به کسب تو ورزیدم باز یکچندی بیاد خود ترا نازیدم دیده بر تو آمد با نظاره پردازیدم ـ اکنون که یاد بشناختم خاموشی گزیدم چون من کیست که این مرتبت را سزیدم ـ فریاد از یاد بی اندازه و دیدار بهنگام و زآشنائی بنشان و زدوستی به پیغام ـ

خداونـــــدا کار آنکس کند که تواند و عطا آنکس بخشد که دارد پس رهی چه دارد و چه تواند چون توانائی تو کرا توانست ؟ و در ثنا تو کرا زبانست؟ و بی مهر تو کرا سر در جانست؟ چه غم دارد او که تو را دارد؟ کرا شاید او که ترا نشاید؟ آزاد آن نفس که بیاد تو یازان و آباد و آن دل که به مهر تو نازان ـ و شاد آنکس که با تو در پیمان از غیر جدا شدن سر میدانست کار آن دارد که با تو در پیمانست ـ


الهی اگر از دنیا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عقبی مرا ذخیره یی است به مومنان دادم ـ در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبا مرا دیدار تو بس دنیا و عقبا دو متاعند بهایی و دید نقدیست عطائی ـ قومی بینم باین جهان از و مشغول قومی از هر دو جهان بوی مشغول گوش فرا داشته که تا نسیم سعادت از جانب قربت کی دمد؟ و آفتاب وصلت از برخ عنایت که تابد؟ بزبان بیخودی و به حکم آرزومندی میزارند و میگویند ـ

کریما مشتاق تو بی تو زندگانی چون گذرد؟ آرزومند بتو از دست دوستی تو یک کنار خون دارد ـ بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم؟ چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم؟

الهی هر که تو را جوید او را بنقد رستخیزی باید یا بتیغ ناکامی او را خونریزی باید ـ

عزیز دو گیتی هر که قصد درگاه تو کند روزش چنین است/ یا بهره این درویش خود چنین است؟

الهی همگان در فـــراق میسوزند و محب در دیدار چون دوست دیده ور گشت ـ محب را با صبرو قرار چه کار؟

خداوندا تو ماراجاهـــل خـــواندی ـ از جاهـــــل جز جفا چه آیـــــد؟


[IMG]file:///C:/Documents%20and%20Settings/xp/My%20Documents/New%20Folder%20(3)/مناجات%20نامه%20خواجه%20عبدالله%20ان صاری_files/jadwal-bedon%20inemishan.jpg[/IMG]

الهی عارف ترا بنور میداند از شعاع وجود عبارت نمی تواند موحد ترا بنور قرب می شناسد و در آتش مهر میسوزد از نار باز نمی پردازد ـ

خـــــداوندا یافت ترا دریافت می جوید از غرقی در حیــــــرت طلب از یافت بــاز نمیـــــداند ـ

الهی نشان این کار مارا بی جهان کرد تا از تن نشان ما را هم نهان کرد ـ در دیده وری تورهی را بی جان کرد مهر تو سود کرد و دو گیتی زیان کرد ـ

الهی دانی بچه شادم بآنکه نه به خویشتن بتو افتادم تو خواستی نه من خواستم ـ دوست بر بالین دیدم چون از خواب برخاستم ـ

الهی آن روز کجا یابم که تو مرا بودی و من نبودم تا باز بآن روز رسم میان آتش و دودم ـ اگـــر بدو گیتی آنروز یابم من برسودم ـ ور بود تو خود را یابم به نبود تو خشنودم ـ

خــدایا نه شناخت ترا توان نه ثناء ترا زبان نه دریای حلال و کبریا ترا کران ـ پس تر مدح و ثنا چون توان ـ ترا که داند که ترا تو دانی تو ـ ترا نداد کس ترا تو دانی بس ـ



الهی اگر در کمین سر تو بما عنایت نیست سر انجام قصه ما جـــز حسرت نیست ـ ای حجت را یاد و انس را یادگار خود حاضری ما را جستن چه بکار؟

الهی هر کس را امیدی و امیـــد رهی دیدار رهی را بی دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار مرا تا باشد این درد نهــــانی ترا جویم که درمانم تو دانی ـ

الهی او که ترا بصنایع شناخت بر سبب موقوف است ـ و او که ترا به صفات شناخت در خبر محبوس است ـ او که به اشارت شناخت صحبت را مطلوبست ـ او که ربوده اوست از خود معصوم است ـ

الهی موجود عارفانی ـ آرزوی دل مشتاقانی ـ مذکور زبان مداحانی ـ چونت نخواهم که نیوشنده آواز داعیانی ـ چونت نستایم که شاد کننده دل بندگانی ـ چونت ندانم که زین جهانی ـ چونت دوست دارم که عیش جانی ؟

الهی الهی یافته میجویم با دیده ور میگویم که دارم ؟ چه جویم؟ که می بینم ؟ چه گویم شفته این جستجویم گرفتار این گفتگویم ـ

کریما این سسوز ما امروز در آمیز است نه طاقت بسر بردن و نه جای گریز است ـ سر وقت عارف تیغی تیز است نه جای آرام و نه روی پرهیز است ـ

لطیفا این منزل ما چرا چنین دور است هراهان برگشتند که این کار غرور است ـ گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و گر جز منتظر مصیبت زده است معذور است ـ





الهی ای دهنده عطا و پوشینده جفا نه پیدا که پسند کو؟ او پسندیده چراینده بناها به قضا پس کوی که چرا؟

الهی کار پیش از آدم و حواست و عطا پیش از خوف و رحاست اما آدمی به سبب دیدن مبتلاست ـ خاصه او آنکس است که از سبب دیدن رهاست اگر اسیاء احوال است قطب مشیت بجاست ـ

الهی عنایت کوه است و فضل تو دریاست کوه کی فرسود و دریا کی کاست عنایت تو کی جست و فضل تو کی واخواست؟ پس شادی یکی است که دوست یکتاست ـ

الهی نه دیدار ترا بهاست و نه رهی را صحبت سزاست و نه از مقصود ذره یی در جان پیداست ـ پس این درد و سوز در جهان چراست پیداست که بلا را در جهان چند جاست ـ این همه سهم است اگر روزی باین خار خرماست ـ
الهی از کرم همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم بیامرز ما را که بس آلوده ایم بکرد خویش بس درمانده ایم بوقت خویش بس مغروریم به پندار خویش بس محبوبیم در سزای خویش دست گیر ما را به فضل خویش باز خوان ما را بکرم خویش ـ بارده ما را به احسان خویش ـ

الهی چه سوز است این که از بیم فوت تو در جان ما در عالم کسی نیست که ببخشاید بروز زمان ما ـ

عزیز تو گیتی چند نهان شوی و چند پیدا دلم حیران گشت و جان شیدا تا کی این استتار و تجلی آخر کی بود آن تجـــــــلی جاودانی ـ

الهی جلا عزت تو جای اشارت نگذاشت محو و اثبات تو راه اضافت بر داشت تا گم گشت هر چه رهی در دست داشت ـ

الهی آب عنایت تو به سنگ رسید سنگ بارگرفت سنگ درخت رویایند درخت میوه بار گرفت درختی که بارش همه شادی طعمش همه انس بویش همه آزادی ـ درختی که بیخ آن در زمین وفا شاخ آن بر هوا ـ رضا میوه آن معــرفت و صفا ـ حاصل آن دیدار و لقا

الهی به چه شادم؟ به آنکه نه بخویشتن بتو افتادم

الهی تــــــو خواستی نـــه من خــواستم ـ

الهی این چه بتر روزیست؟ ترسم که مرا از تو جز حسرت نه روزیست ـ

الهی میلرزم از آنکه نه ارزم چه سازم جز از آنکه می سوزم تا از این افتادگی بر خیزم ـ

الهی از بخت خود چون پرهیزم و از بودنی کجا گریزم؟ و نا چاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم ـ

الهی ار تو فضل کنی از دیگران چه داد و چه بیداد ور تو عدل کنی پس فضل دیگران چون باد ـ

الهی گفت تو راحت دل است و دیدار تو زندگانی جان زبان بیاد تو ناز دو دل به مهر و جان بعیان ـ

الهی بهر صفت که هستم بر خواست تو موقوفــم ـ بهر نام که مرا خوانند به بندگی تو معروفم تا جان دارم رخت از ین کوی بر ندارم او که تو آن اویی بهشت او را بنده است او که تو در زندگانی اویی جاوی زنده است ـ

الهـــی آنچــه من از تو دیدم دوگیتی بیاراید عجب اینست که جان من از بیم داد تو دمی نیاساید ـ

الهی چند نهان باشی؟ و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا؟ تاکی این استتار و تجلی ؟ کی بود آن تجلی جاودانی ـ

الهی دانش و کوشش محنت آدمیت و بهره هر یکی از توبه سزا کرا و از لیست ـ

الهی آمدم با دو دست تهی ـ بسوختم بر امید روز بهی ـ چه بود اگر از فضل خود براین خسته دلم مرهم نهی؟

الهی تو دوستان خود را به لطف پیدا گشتی تا قومـــی را به شراب انس متان کردی قومی را بدریای دهشت غرق کردی ـ

الهی تو آنی که نو تجلی بر دل های دوستان تابان کردی چشمه های مهـــر در سرهای ایشان روان کردی و آن دلها را آئینــه خود محل صفا کردی تو در آن پیدا و به پیدائــی خـــود در آن دو گیتی نا پیدا کردی ـ

الهی هر چه نشان شمردم پرده بود و هــر چه می مایه دانستم بیهوده بود ـ

الهی این پردهء من از من بدار و عیب هستی من از من وا دار و مرا در دست کوشش بمن گذار

الهی کرد ما در میار و زیان ما از ما وا دار ای کردگار نیکو کار آنچه بی ما ساختی بی ما راست دار و آنچـــه تو برتادی بما مسپار ـ

الهی همه دوستان میان دو تن باشد ـ سه دیگر نگنجد درین دوستی همه تویی من در نگنجم گر این کار سراز منست مرا بدین کار نا کاردر سزار تو است همه توئی من فضول را بدعوی چه کار؟



الهی از کجا باز یابم من آنروز که تو مرا بودی و من نبودم تا باز بدان روز رسم میان آتش و دودم اگر بدو گیتی آن روز من یابم پر سودم در بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم ـ

الهی ای داننــــد ه هر چیز و سازنده هر کار و دارنه هر کس نه کس را با تو بنازی و نه کس را از تو بی نیازی کار به حکمت می اندازی و به لطف می سازی نه بیداد است و نه بازی ـ

الهی نه به چرائی کار تو بنده را علم و نه بر تو کس را حکم سزا ها تو ساختی و نوا ها تو ساختی و نه از کسی به تو نه از تو به کس همه از تو بتو همه توئی و بس ـ

الهی ترا آنکس ببیند که ترا در ازل دید که دو گیتی او را ناپدید و ترا او دید که نادیده پسند ید ـ

الهی بر هزاران عقبه بگذارنیدی و یکی ماند دل من خجل ماند از بس که ترا خواند ـ

الهی به هزاران آب شبستی تا آشنا کردی با دوستی و یک ماند آن که مرا از من بشوی تا از پس خود بر خیزم و تو مانی ـ

الهی هر گز بینما روزی بی محنت خویش؟ تا چشم باز کنم و خود را نبینم در پیش ـ

الهی نصیب این بیچاره ازین کار همه درد است مبارک باد که مرا ازین درد سخت در خورد است بیچاره آنکس که ازین درد فرد است حقا که هر که بدین درد ننازد نا جوانمرد است ـ

الهی همه عالم تر می خواهنـــد کار آن دارد که تا تو کراخواهی بناز کسی تو او را خواهی که اگر بر گردد تو او را در راهی ـ

الهی تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف چه آید جز خطا و ما را جاهل خواندی و از جاهل چه آید جز جفا و تو خداوندی کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفبخشیدن عطا ـ

الهی یادت چون کنـــم که من خود همه یادم من خرمن نشان خویش فراباد نهــادم ـ

الهی وقت را بدرد می نازم و زیادتی را می سازم به امید آنکه چون درین درد بگدازم درد و راحت هر دو بر اندازم ـ

الهی تو مومنان را پناهی قاصدلن را بر سر راهی عزیز کسی که تو او را خواهی اگر بگریزد او را در راهی طوبی آنکس را که تو او رایی آیا که تا از ما خو کرایی ـ

الهی تو خواستی نه من خواستم دوست بر بالین دیدم چو از خواب بر خواستم ـ

الهی دانی بچه شادم ؟ به آنکه نه بخویشتن بتو افتادم ـ

الهی هر چند که ما گنهکاریم تو غفاری هر چند که ما زشتکاریم تو ستاری ـ

ملکا گنج فضل تو داری بی نظیر و بی یاری سزد که جفا های ما درگذاری ـ

الهی این تیغ است که چنین تیز است ـ نه جای آرام و نه روی پرهیز است ـ

الهی یافت جستن زندگانیست و جوینده نا یافتن زندانیست و چندان که میان آن و این معانیست یگانگی ترا نشانیست و هر چه نه بتو باقیست فانیست

;);););););){پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} ;););););)


اکنون ساعت 08:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)