پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

عسل بانو 03-22-2010 09:39 PM

صبر تلخ شیرین می شود

وقتی که می دانم

می آیی

ثانیه ها را می چشم

غذای روحم

آهسته

آهسته

جا می افتد

شعله اشتیاق را زیاد نمی کنم

می سوزد

عسل بانو 03-22-2010 10:00 PM

زندگی من

همین منظومه ی روانی است که

سطر سطر

به تو می اندیشم.

می خواستم عاشقی را از سر همین سطر شروع کنم

•[نقطه]

خلاصه ی حرف هایم حساب بود،

هر چند از راه غیر معقول.

که شاعر

ضرب در تو، تو.

و به علاوه ی یک گل سرخ،

بی نها یت.

Omid7 03-24-2010 09:43 AM

تورا من زهر شیرین خوانم ای عشق ،

که نامی خوش تر از اینت ندانم

وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری ،

به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم .

تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی ،

تو شیرینی ، که شور هستی از توست .

شراب جام خورشیدی ، که جان را

نشاط از تو ، غم از تو ، مستی از توست .

به آسانی ، مرا از من ربودی

درون کوره ی غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانیم سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی

بسی گفتند: « دل از عشق برگیر !

که : نیرنگ است و افسون است و جادوست !»

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است ، اما ! ...نوشداروست !

چه غم دارم که این زهر تب آلود ،

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامة درد ؛

غمی شیرین دلم را می نوازد .

اگر مرگم به نامردی نگیرد ؛

مرا مهرِ تو در دل جاودانی است .

وگر عمرم به ناکامی سرآید ؛


تورا دارم که: مرگم زندگانی است .

Omid7 03-25-2010 08:50 AM

بــازآمـدم تـا واكـنـم چـشـمـي بـه رويـت بـار هـا
مـــژگــان گـــذارم رويــهــم ازلــــذت ديـــدار هـا

ازدل مـــنـادي مـي زنــم فــريـاد شـــادي مـي زنـم
بــيـمي نــدارم بـعــد از ايــن از خـار هـا آزار هـا

چـشمـم بـه چشمت دوخـتـم روشـن شـدم افروختم
آتــش گـرفــتـم سـوخـتـم پُـركـن قــدح را بـار هـا

اي گـرمـي سـوداي مـن اي لــذت غـوغـاي مـن!
ســوزي بـزن درنـاي مـن از دل بـبـر زنـگار هـا

درهـرسـراي ســر نـزن پـشـت دري پــرپــر نـزن
بـاجـلـوه هـای عـاشـقـي خــم كـن قـد ديــوار هـا

پــرواي ايـن وآن مـكـن رســـم وفـا پـنـهان مـكـن
بــركـاروان عــاشـقـي هــمـــوار كـن دشــوار هـا

واكــن خُــم مـيـخانـه را چـرخـي بـده پــيـمانـه را
بـشـكـن ســكوت خـانـه را سُــر كـن صـداي تـار ها

درعـاشـقـي جــارم بـزن صـد طـعـنه دركارم بـزن
خـنـديــده بــردارم بــزن تـا بَـــر دهــد پــنـدار هـا

Setare 03-26-2010 11:32 PM

من از آنکه گردم به مستی هلاک

به ایین مستان بریدم به خاک

به اب خرابات غسلم دهید

پس انگاه بر دوش مستم نهید

به تابوتی از چوب تاکم کنید

به راه خرابات خاکم کنید

مریزید بر گور من جز شراب

میارید در ماتمم جز رباب

مبادا عزیزان که در مرگ من

بنالد بجز مطرب و چنگ زن

مریزید بر گور من جز شراب

میارید در ماتمم جز رباب

تو خود حافظا سر ز مستی متاب

که سلطان نخواهد خراج از خراب

Setare 03-26-2010 11:35 PM


ناله سرنا وتهدید دهل

چیزکی ماند به آن ناقور کل

پس حکیمان گفته اند این لحن ها

از دوار چرخ بگرفتیم ما

بانگ گردش های چرخ است اینکه خلق

می سرایندش به طنبور و به حلق

ما همه اجزای آدم بوده ایم

در بهشت این لحن را بشنوده ایم

ناله طنبور و بعضی ساز ها

اندکی ماند بدان آواز ها

civilar 03-26-2010 11:35 PM

حافظ

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم

civilar 03-26-2010 11:37 PM

مولانا


دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

behnam5555 03-27-2010 08:39 AM



به یاد آنکه بودن را ممکن ساخت

لحظه نبودن نيستن ها ،
اگر منت مي نهي بر كلام من ، با احترام سلامت مي گويم
و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم.

قابل ناز چشمانت را ندارد.

ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.

و برايم دلسوزي كردند.
البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و
يادآوري خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم.

زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش
كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند.

باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.
ولي نيافتمت.

از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي
كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟
مهتاب كهكشان نيافتني من ،

آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند.
قاصدك هم برنگشت.

شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد.
باشد، اشكالي ندارد.

تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.
كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند،
دوست داشتنم را برايت آواز كنند.

كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.
نازنين ،
هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،
نام تو را بر زبان مي آورد.

نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و
لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.
بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.

همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.

زيبا ، امشب ،
شام غريبان عاشقانه من و تو است.

به يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.

تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.

مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.

behnam5555 03-27-2010 08:42 AM



نامه ای با رنگ دعا.........

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را
با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم.

تمام شب براي باطراوت ماندن
باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.
پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي
احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام
روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخآبي ترين موج تمناي دلم
گفتي دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي و من
تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم

همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگين
حريم چشمهايم را
به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجيخورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا ،
شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،
ولي رفتي و
بعد از رفتنت
باران چه معصومانه مي باريد
نمي دانم چرا ؟
شايد به رسم و عادت پروانگي مان
باز براي شادي و خوشبختي باغ
قشنگ آرزوهايت دعا كردم...!!




اکنون ساعت 12:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)